نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

عشق زندگی

سفرنامه ارومیه مهر و آبان 91

به به بعد از یه غیبت 2-3 هفته ای اومدم از سفرمون واست بگم راستش به دلیل مشغولیت کاری بابا هی روزش تغییر میکرد یعنی باورم نمیشد که دیگه بتونیم بریم ارومیه چون هوا کم کم سرد میشه و منم سرمایی .اما بالاخره جمعه جمع و جورمون رو کردیم و  شنبه همسری یه سری کار داشت انجام داد و ناهار خونه عزیز رفتیم و ساعت 4 بعد از ظهر به همراه خاله آتوسا به طرف ابهر راه افتادیم مسیر کرج طبق معمول ترافیک بود ساعت 9 رسیدیم شام رو خوردیم و شب موندیم و صبح ساعت 10بعد از صرف صبحانه خوشمزه راه افتادیم تو راه فقط یه بار ایستادیم و 3نفری جا به جا شدیم تا ساعت 3 بعد از ظهر رسیدیم ارومیه هوا که عالی بود و من کلی خوشحال بودم آخه من سرمایی ام و کلی لباس گرم برداشته ب...
29 آبان 1391

سفرنامه اصفهان شهریور91

ظهر 24شهریور از ابهر رسیدیم خونه عزیز جون میخواستم برم خونه خودمون بسکه تو راه بهم زنگ و اس ام اس زندن که ما دلمون واسه نیکی تنگ شده بیار ببینیمش رفتیم اونجا . شب بعد از شام ساعت 9 اومدیم خونمون یه سری وسایل رو جمع و جور کردیم و تا بخوابیم ساعت شد 2 شب ساعت 4ونیم صبح هم راه افتادیم به سمت اصفهان ساعت حدود 9 صبح رسیدیم خونه رو تحویل گرفتیم و رفتیم تو خونه بابایی کار داشت و رفت ما موندیم صبحونه خوردیم ناهار آماده کردیم تا بابایی بیاد قبلا من و بابایی اومده بودیم اصفهان پس قرار شد جاهایی رو که دفعه قبل ندیدیم بریم و این شد ماجرای اولین سفر نیکی به اصفهان عصر اولین جایی که رفتیم میدون امام بود البته تا برسیم یه گشتی هم دور شهر زدیم....
3 مهر 1391

سفرنامه زنجان شهریور 91

روز جمعه تاریخ 91.6.17 قرار بود صبح زود بریم به ابهر ولی ماشین احتیاج به سرویس داشت پس بابا بردش تعمیرگاه 9ونیم رفت و 11و نیم برگشت ما هم که حاضر بودیم البته واسه یه سفر یه روزه همون موقع حرکت کردیم و ناهار رو تو آبیک نوش جون کردیم و عصر رسیدیم بعد یه استراحت کوتاه با اعظم خاله اینا رفتیم باغ زحمت کشیده بود و واسمون آش آماده کرده بود شام خونه اعظم خاله اینا بودیم   به به چه انگورایی اینم مریم مهربون دخترخاله ام که خیلی با بچه ها رابطه خوبی داره فرداش هم شنبه رفتیم بیرون و عصر عسل و زهرا خاله اومدن یکشنبه رفتیم بیرون و موزه ابهر که تاریخ 2-3هزارساله رو نشون میداد از سنجاق سر خانما تا نیزه ها واسه شکار و جام و ... یه نک...
3 مهر 1391

سفرنامه تابستان 91

امسال یه بار با جمع خانما رفتیم شمال شهر زیبای چالوس . بهمون خوش گذشت ولی یه کم نیکی اذیت کرد به خاطر همین وقتی مامانم اینا زنگ زدن و گفتن میخوان برن سفر من خیلی جدی گفتم با اینکه دوست دارم باهاتون بیام اما هم نیکی مریضه هم اینکه اذیت میکنه و من نمیام . از اونجا که تو این چند روز تو تهران مراسم اجلاس سران غیر متعهد تشکیل شده بود و 5 روز همه جا تعطیل بود مامان اینا اصرار داشتن که من برم البته بابای نیکی این چند روز باید میرفت سر کار .ساعت 8 شب روز 5شنبه(91.6.2) مامان اینا اومدن خونمون که به نیکی سر بزنن و رفتنی گفتن که میخوان آخر شب حرکت کنن و من هم گفتم نمیتونم بیام ولی دم در به اصرار اونا راضی شدم که برم .یه ساک کوچولو برداشتم و راهی شدم ...
29 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد