ورود به دوران نوجوانی
روزی میرسه که پاره ی تنت باهات مخالفت میکنه صداش از تو بلندتر ، انرژیش از تو بیشتر و رویاهاش بلندتر شده. به خودت نگاه میکنی که چه دورانی رو پشت سر گذاشتی مثل برق و باد همه ی لحظه های شیرین و سخت روزگار از جلوی چشمت میگذرن. زل میزنی به جیگر گوشه ات فریادی که ته گلوت مونده رو با صدای آروم" باشه " تموم میکنی. عمق صدات و فریادت رو اون درک نمیکنه یاد حرف قدیمیا میفتی تا پدر مادر نشی ، نمیفهمی دلت برای بچگی های پر شر و شورش تنگ میشه اشکت رو تو چشمت خشک میکنی و میگی اینم یه دوره از زندگیه که میگذره خوشحال باش که عزیز دلت بزرگ شده و داره دنبال هویتش میگرده ...