نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

عشق زندگی

تولد خاله

خاله جون 22آذر تولدت بود تولدت مبارک خیلی خوشحالم که خاله شیطونی چون تو دارم هر چند همه میگن من بچگی های خودت هستم از نظر اعتماد به نفس و شیطونی ولی اینطور که شواهد میگه خیلی حوصله بچه شیطون رو نداری خاله جون خیلی دوست دارم بدون که شیطونی من هم از خودت بهم ارث رسیده هم اینکه خب مقتضی سنمه الان شیطونی نکنم پس کی بکنم ها؟ به هر حال امیدوارم زندگی شیرین و موفقی داشته باشی به جا پات نگاه کن . رد من رو میبینی دوستت دارم امیدوارم بزرگتر که شدیم رابطه بهتری با هم برقرار کنیم قربونت برم که انگار داری آرزو میکنی قربون پاهای کوچولوت برم که ژست گرفتی اینم نیکی که داره به زور کفشای داداشش رو میپوشه ...
15 بهمن 1392

برف بازی

برف میومد و ما هم که برف ندیده کلی ذوق کردیم شال و کلاه کردیم بابابجی ما رو برد به سمت لواسون و فشم تو راه مسیر با برف بسته شده بود و همون آخر مسیر ایستادیم و برف بازی کردیم و کلی خوش گذشت دخترم دیگه بزرگ شده و قشنگ بدو بدو میکنه 3 سالگی چه سن قشنگیه کلی آهو و گوزن اومده بودن پایین تو منطقه حفاظت شده که غذا بخورن   ...
15 بهمن 1392

تولدم بود به به

2ماهگی نیکان با تولد مامانش یکی شد و جاتون خالی با اومدن دوستام شب خوبی رو پیش هم گذروندیم دیگه همه با هم داریم بزرگ میشیم دیگه باباش نبود جاش خالی بود رفته بود دیدن مامانش که چشمش رو عمل کرده ولی خوشحالم که اولین نفری بود که بهم تبریک گفت خدایا به خاطر همه چی ازت ممنونم   ...
16 آذر 1392

تولد بابایی

23مرداد تولد بابا داووده مامان براش تدارک دید و کیک پخت و عزیز اینا رو دعوت کرد واسه شام عزیز جون زحمت کشیده بود یه کتابخونه خریده بود و من براش یه ساک که باهاش مسافرت های خوبی باهاش داشته باشه(آخه پیش میاد مسافرت کاری بره) از همه خوشحالتر تو این جشن کوچولو نیکی بود که نمیذاشت بابایی شمع ها رو فوت کنه هی روشن میکرد و خودش فوت میکرد لازم نیست که بگم کلی بالا پایین پرید کلی شیطونی کرد کلی شادباش گرفت تا شب ساعت 11ونیم باباجی رو ول کرد و گذاشت که برن خونشون طفلی باباش کلی تو بیرون گردوندش تا رضایتش رو جلب کرد بابایی تولدت مبارک ایشاله همیشه سالم و شاد در کنار هم باشیم دوستت داریم یه عالمه از طرف من و نیکی ...
23 مرداد 1392

جشن فارغ التحصیلی

روزی که برای جشن فارغ التحصیلی بچه های پیش دبستانی رفتیم یادته؟ یادش بخیر چقدر شیطونی کردی حالا بیا عکساش رو ببین اینجا اول مجلسه که هنوز شروع نشده بود و مثل دختر خوب ردیف اول کنار دوستام(دانیال و ابوالفضل نشستم) خسته شدم و تو راهرو کلی گشتم و دوست جدید پیدا کردم تازه از آب خودم بهش تعارف کردم دوستم هم زیاد اهل تعارف نبود به منم واسه اینکه ساکت بشینم یه کلاه فارغ التحصیلی دادن ولی زهی خیال باطل به ترتیب از کلاس پیش دبستانی تا نوپا صدا کردن .گلاس به کلاس عکاس ازشون عکس انداخت از اونجایی که کلاس ما آخر بود و به همه بچه های کلاس برخورد هیچکدوم حاضر نشدن که با عکاس عکس بندازن این عکس رو هم مامانم زوری انداخت اینم...
21 تير 1392

اولین جشن مهدکودکی

شنبه 25 خرداد قرار بود واسه فارغ التحصیلان پیش دبستانی جشن بگیرن همه دعوت بودن بهمون کارت دادن مردد بودم که برم یا نه اما گفتم هم جشنه هم خودم پیششم بذار کنار بچه ها خوش بگذرونه ساعت یه ربع 10 راه افتادیم و رفتیم جشن ساعت 10 شروع میشد جای هر دومون خوب بود اولش اونقدر قشنگ نشسته بود کنار بچه ها که آدم حظ میکرد اما هی برمیگشت و منو نگاه میکرد میخواست مطمین بشه که من هستم و نمیرم بعد نیم ساعت بلند شد و اومد پیشم بعدشم انگار من مجوز دادم واسه شیطونی هی رفت اومد هی دست زد میرفت بیرون در میرفت جلوی سن میرفت زیر دست و پای فیلمبردار خلاصه من و مربیش دنبالش بودیم 2 نفری حریفش نبودیم به من میگفت تو با این چیکار میکنی؟ اینقدر شیطون و کنجکاوه ...
26 خرداد 1392

عروسی عروسی

 جمعه که از مسافرت برگشتیم مستقیم رفتیم خونه عزیز خسته و له و لوه بودیم نیکی هم شیطنت میکرد نذاشت یه استراتی داشته باشیم ساعت 5 بلند شدیم دوش گرفتیم و رفتیم عروسی شبنم دختر همکار خاله آتو فک نمیکردم خوش بگذره خسته هم بودم حس اینکه همش تو راهرو دنبال نیکی بدوم نداشتم اما برعکس تصورم خیلی خوش گذشت آخه نیکی همش وسط بود و یا با بچه ها بازی میکرد یا میرقصید و من از اینکه میدیدم بچه ام بزرگ شده و خودش از پس خودش برمیاد کلی ذوق زده شدم واقعا حسیه که نمیشه توصیفش کرد از بازی و رقصیدن نیکی کلی کیف کردم و برخود بالیدم اینم بادکنک هایی که در اواخر مراسم همه رو برداشتن و به شادیشون افزودن ...
20 خرداد 1392

تولد دایی امید

یکشنبه بعد چند روز تاخیر رفتیم خونه عزیز واسه تولد داداشی نیکی کلی ذوق به خرج داد با رقصیدن و شیرین زبونیش و شلوغ کاریش همه رو سرگرم کرده بود فقط عاشق اینه که شمع روشن کنی و اون فوت کنه   دایی امید تولدت مبارک امیدوارم همیشه سالم و شاد و موفق باشی دایی خوش اخلاق خیلی خیلی دوستت داریم با خنده هات همیشه جمعمون رو شاد و سرزنده میکنی ...
23 ارديبهشت 1392

تولد باباجی

6بهمن تولد باباجی هستش و امسال فرقش با سالای پیش این بود که نیکی حس تولد زیادی داره و باباش هم در مسافرت کاری به سر میبرد راستش یادم رفته بود این مطلب رو زودتر بگم خوب الانم از بهمن رد نشدیم و بهتره همین جا بگمش بابا رو به بهانه های مختلف کشوندیم خونه ما و واسش تولد گرفتیم که همه دور هم باشیم خدا رو شکر میکنم که بابای نازنینم سرحال و سلامت هستش و همیشه از حمایتهای بیدریغش بهره میبریم از خدا میخوام همیشه تنش سالم و دلش شاد و پراز امید باشه باباجونم تولدت مبارک ایشاله کیک تولد 100 سالگیت رو بخوریم ...
26 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد