نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

عشق زندگی

نوشابه

خونه ی خاله ام بودم یاد بچگی نیکان کرد  معمولا من و نیکی نوشابه نمیخوریم یه روز سر سفره من گفتم برام یه کم نوشابه بریز نیکان:مگه خانما هم نوشابه میخورن؟؟ __^_^_^_^_^_^_^_^_ یه جمله ی معروفی هم داشت که موقع پر کردن لیوانش از نوشابه میگفت نوشابه ضرر داره 😄😄😄
18 فروردين 1402

خخخخخخخخخ خ

نیکان خ رو نمیتونه خوب تلفظ کنه بعضی وقتا میگفتم نکنه توش این رویه تثبیت بشه و همینجوری حرف بزنه هرچند خیلی خیلی شیرین و دوست داشتنیه مثلا کلمه هایی رو که اولشون خ داره تلفظ نمیکنه به خربزه میگه اربزه یا خوابم میاد میگه آبم میاد یه مدت گیر داده بودم بگو خر میگفت ار یا خیلی با دقت میخواست بگه میگفت ارخ جدیدا یه کم بهتر شده ولی بازم پسر شیرین زبونم  کلمه ها رو قاطی پاتی میگه و شدیدا دنباله روی نیکی هستش به طوری که حرف اون رو قبول میکنه اما حرف من رو نه حتی سر کلاس رفتن میگم نیکی میره پیش دبستانی و تو پیش من بمون یا ببرمت مهد کودک . کلی گریه میکنه من برم پیش نیکی بشینم  با وجودیکه خیلی هم از نیکی کتک میخوره اما باز گاهی حس...
17 مرداد 1395

رفتن نیکی و تنها شدن نیکان واسه 3 روز

5شنبه 17 اردیبهشت مبعث رسول اکرم هستش 4 شنبه مامان اینا میخوان برن ابهر من نیکی رو از مهد برمیدارم میبرم خونه عزیز تا با اونا بره ما که میرسیم اونا دارن وسایلشون رو تو ماشین جابه جا میکنن که برن بچه ها سوار ماشین اونا میشن با هزار ترفند نیکان رو پیاده میکنم. یه کم گزیه میکنه میگم نیکی رو میبرن دکتر واکسن بزنن (حالاجریان این واکسن رو هم میگم). اولش که گفت منم باهاشون برم بعد که وعده شهربازی و جایزه و ... دادم قبول کرد راه افتادیم بیایم تو راه میگه نرفتیم خونه عزیز میگم کسی نیست که دیدی همشون رفتن میگه اشکال نداره میرفتیم چایی درست میکردیم میخوردیم ! خلاصه آوردیمش پارک دوساعتی بازی کرد و برگشتیم خونه از 4شنبه ظهر رفتن تا شنبه عصر ...
19 ارديبهشت 1395

دندون لق

امان امان از دست نیکان که همه چیزش به نیکی وابسته هستش تو فروشگاه یا مغازه میریم اول صبر میکنه تا ببینه نیکی چی انتخاب میکنه بعد مثل نیکی برمیداره حتی دندون لق هم میخواد از اون تقلید کنه نیکی جونم دو تا از دندونای پایینیش افتاده و یکی دیگه اش لقه طفلی میخواست بلال بخوره نمیتونست ناراحت شد نمیتونم براش بلال کباب شده رو دون کردم تا با قاشق بخوره نیکانم میگه واسه منم مث نیکی حالا هرچی میخواد بخوره میگه مامان دندونم مث نیکی دقه(لق) میخواد قاشق رو یه ور کنه از گوشه لپش بذاره همه رو میریزه زمین مکافاتی داریما دوست داشتن و تقلید تا این حد؟؟؟؟
19 ارديبهشت 1395

وقتی موهای عزیز پیر میشه

په حس عجیبی به آدم دست میده وقتی بعضی جمله ها رو میشنوه مخصوصا از یه نفری که انتظارش رو نداری نیکان موهای مامانم رو شونه میزد یهو با تعجب داد زد عزیز موهات پیر شده عزیز خندید و گفت بچه هم فهمید با غمی  که تو دلم جمع شد لبخند زدم و گفتم آره
27 بهمن 1394

از پوشک گرفتن نیکان

یه مدت بود نیکان رو از پوشک باز کرده بودم تقریبا 3 هفته یکبار هم نگفت که دستشویی دارم ولی وقتی ساعت به ساعت میبردم دستشویی میکرد فقط دستشویی بزرگش رو نمیدونستم کی هستش بعد 3 هفته رفتیم ارومیه و بعد از اینکه اونجا دو بار خونه مادربزرگ رو مورد عنایت قرار داد مجبور شدم پوشکش کنم البته خودش هم راضی بود آخی یاد زحمتایی افتادم که نقریبا به هدر رفت خیلی تلاش کردم همش چشمم به ساعت بود رفتنی ارومیه ساعت به ساعت گنار جاده وایستادیم تا نیکان رو دستشویی ببرم سرد بود هوا یه کمسخت بود ولی گذشت الان که یکماهی هست از ارومیه اومدیم هنوز پوشک میشه اما گاهی خودش دوست داره بازش کنم و منم بازش میکنم و میبرمش دستشویی اما گاهی خودش میگه بوبک (پوش...
9 دی 1394

نیکان مهربونم

نیکان مهربون من قبلا فک میکردم شاید پسرا بلد نیستن خوب ابراز محبت کنن و سرد و بیروحن ولی الان گاهی جلوی نیکان کم میارم مخصوصا اگه ناراحت باشم فک میکنه قهر کردم میاد تمام صورتم رو پر از بوسه میکنه دستای مهربونش رو دور گردنم میندازه و میگه مامان گهر(قهر) نباش . نمیتونم این محبتش روو بی جواب بذارم کلا یهو حال دلم عوض میشه من به عنوان مادر خانواده میدونم مرکز فعل و انفعالات خونه هستم میشه گفت هسته مرکزی وقتی حالم خوش نباشه همه دپرس و عصبانی و پر از تنش و وقتی خوبم کلا همه چی خوبه و خوشحالم بچه هایی دارم از برگ گل نازکتر و خوشبوتز که میتونن اینجور حالمو خوب کنن بهتون افتخار میکنم دستای کوچیک  و مهربونتون رو میبوسم   ...
9 دی 1394

دستشویی رفتن نیکان

تقریبا یک هفته گذشته از روزی که تصمیم گرفتم نیکان رو از پوشک بگیرم خوشحالم که نیکان یه کم همکاری میکنه هرچند که وقتی میخوام ببرمش هی میگه ندایم (ندارم) ولی هر یکساعت و 45 دقیقه میبرمش و دستشویی میکنه البته یعد از آب بازی تازه دیروز رفت رو سنگ دستشویی نشست و کلی حال کرد لگن کوچولوش رو هم کشون کشون برد گذاشت رو سنگ دستشویی و یه مدلی واسه خودش درست کرد برام جالبه که اینقدر از هر وسیله ای میخواد استفاده کنه ولی انصافا خیلی حوصله میخواد کلی وقتم رو میگیره بعد که از دستشویی میایم همچین خسته میشم انگار کوه کندم تا الان که اصلا خودش نگفته و همش خودم بردمش . پی پی اش رو هم نتونستم ببرم دستشویی نمیشینه سرپا دستشویی میکنه و این داس...
18 مهر 1394

از پوشک گرفتن نیکان

رفتیم ابهر جشن علی علی پسرعمه منه که رشته داروسازی دانشگاه تهران قبول شده و مامانش واسش جشن گرفته بود یه کم نیکان سرماخوردگی داشت ولی خدا رو شکر تو جشن اذیتمون نکردن و خوش گذشت کشاله پاش (جای کش پوشک) خیلی جوش زده و میسوخت تصمیم گرفتم وقتی اومدیم خونه یه کم باز بذارمش . هوا داره سرد میشه و نمیشه خیلی در و پنجره ها رو باز گذاشت یا فرش شست مامانم هی گفت باشه عید از پوشک بگیری خودمم مردد بودم ولی دلم رو زدم به دریا و گفتم حالا که بازش کردم بذار یه تلاشی بکنم روز اول فقط یه بار تو دستشویی جیش کرد اونم با کلی آب بازی و کلک که در نره بقیه کاراش تو خونه بود باباش هی گفت پوشکش کن من گفتم نه گناه داره پاش سوخته اذیت میشه روز دوم هم ...
13 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد