جایزه
مربی نیکی عوض شده و نیکی یه کم بدقلقی میکنه و میگه نمیخوام برم مهد تو مهد هم که هستش دوست نداره بره سرکلاس بیشتر میره تو دفتر و با مدیر هم صحبته نیکی هم که خیلی خوش زبونه و همه خوششون میاد همیشه بهم میگن مخصوصا که خیلی با ناز و عشوه حرف میزنه چشم و ابرو میاد یه برگه چسبوندم به اتاقش که هر وقت تو تختت بخوابی و جات رو خیس نکی یه قلب برات میچسبونن(گفتم فرشته ها میچسبونن چون بگم خودم میچسبونم تا اون برگه قلبا رو ازم نگیره ول کن نیست) دیدم وقتشه با ارفاق چند تا قلب چسبوندم گذاشتم تو یه پاکت با یه جعبه کفشی که باباش خریده بود کادو کردم دادم راننده سرویسش برده داده به خانم مدیر که از دستاش معلمش اونو جایزه بگیره که حس خوب پیدا کنه...