نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

عشق زندگی

لاکپشت

این لاکپشت رو خاله مریم (مامان پارسا)واست آورده خیلی بانمکه و کلی دوسش داری ولی خودمونیم خیلی راحت طلبیا به جای اینکه شکلا رو پیدا کنی و سرجاش بندازی اول که به زور از هر جا میشد مینداختی توش الانم که راه درآوردنش رو یاد گرفتی زیرش رو باز میکنی اول خالیش میکنی بعد از همونجا یکی یکی برمیگردونی سرجاش خب اینم یه ابتکاره دیگه نه؟   ...
20 تير 1391

18ماهگیت مبارک

عزیزم 18 ماهش تموم شد آخیییی میدونی دکتر هولاکویی میگفت تا 18 ماهگی بچه ها رییسن هر چی بگن باید سریع اجابت بشه تا حس کنن این دنیا دنیای امن و خوبیه نیکی جان تا امروز هرچی گفتی گفتیم چشم . حالا نوبت توست ببینم چیکار میکنیا شوخی کردم اینجا که پادگان نیست ولی الان خیالم راحته که یه کمی فقط و فقط یه کمی بزرگ تر شدی البته خیلی پیشرفت کردی حرف گوش میکنی ولی انتظار داری ما هم همش به گوش باشیم وقتی یه خوراکی دستته به زور میچپونیش تو دهان من (فقط به من اینقدر محبت داری) یا مثلا مسواکت رو به زور روی دندونام فشار میدی عزیزم لثه هام زخم شدن ول کن که نیستی یهو محبتت قلمبه میشه ولی وقتی میگم عشق مامان کیه زود میگی نیتی. یه دنیا میارزه حوصله ات ک...
20 تير 1391

چقدر نیکی من بزرگ شده

امروز مثل هر روز گذشت مثل هر روز بازی کردیم ،با هم غذا پختیم، با هم خوردیم، نیکی ریخت و من جمع کردم، نیکی خراب کرد  و من درست کردم ،نیکی رو بردم بیرون و دنبال بازی کردیم ،بازی بچه ها رو خراب کرد و با اونا شیطنت کرد موقع اومدن به خونه من خسته بودم و دراز کشیدم نیکی از سر و کول من بالا میرفت بهش زل زده بودم با خودم میگم : این نیکی منه؟ چقدر تغییر کرده چقدر بزرگ شده چقدر شیطون شده . گاهی منم صبرم کم شده . نمیدونم گاهی دوست داریم همه چی رو گردن بقیه بندازیم خستگی و بیحوصله گیم رو هم گردن آلودگی هوا میندازم و آرزوی قدیمم
18 تير 1391

بازی و اندیشه

با دایی امید رفتیم بازی و اندیشه کلی خرید کردیم اما نه واسه نیکی واسه نی نی های تو راهی این هفته 2 تا نی نی جدید میاد و تولد آراد هم هست و واسه تولد پارسا هم کادو گرفتیم برگشتنی میگم اینهمه خرج کردیم یکی هم واسه خودمون نبود ولی چقدر حس خوبی دارم وقتی فکر میکنم نی نیا میخوان با این اسباب بازیا بازی کنن و خوشحال بشن من کلی ذوق میکنم
18 تير 1391

سسسسس خوابّه

معمولا نیکی حوالی ساعت 10 شب میخوابه وقتی بیرونیم سعی میکنم تا اون ساعت برگردیم خونه که هیچکدوم اذیت نشیم طهرها هم اگه خونه باشیم راحت 2ساعتی میخوابه ولی اگه جایی باشیم خیلی بیقراری میکنه و تازه یاد کرفایم باباش میبرتش تو ماشین تا خوابش ببره 5 شنبه ظهر خونه عزیز هر جی تلاش کردیم با وجودیکه خوابش میومد نخوابید تلاش ماشین سواری هم نتیجه نداد  و ما بیخیال شدیم گفتم جون ظهر نخوابیده پس شب زود میخوابه . ساعت 11 شبه و نیکی داره هنوز بازی میکنه با دایی امید رفتیم او ماشین تا 1چرخیدیم من خوابم بردش نیکی اومده انگشتشو گذاشته رو بینی من و میگه سسسسس خوابِّ برگشتیم خونه و من خوابیدم نیکی هم شاد و خوشحال داره تو اتاق دور میزنه تا نمیدونم چند بو...
17 تير 1391

شهربازی

چقدر بچه ها هیاهو و شادی رو دوس دارن این حق طبیعیشونه نه؟ وقتی با کفش بزرگترا راه میفته دنبال بقیه مسافر دیگه ای نبود؟!؟!؟! بیخیال بابا خودم تنهایی میرم خوشحال و خندون و وقتی که با استمپ خودشو خوشگل میکنه ...
15 تير 1391

مولودی

دیروز رفتیم جشن مولودی امام زمان خونه مامان بزرگ آراد اندازه تمام عمرت شکلات خوردی تا تونستی به نوه عزیز گرامیشون زور گفتی(امیرعلی 3سالشه و اونقدر آروم و مهربونه که زبونزد همه شده ولی دیروز فهمیدم آروم بودن زیاد هم به درد نمیخوره ) بعد از جشن حسابی خونشون رو خیس کردی 2 تا لیوان آب برداشته بودی هی از این خالی میکردی تو اونیکی ،از اون خالی میکردی تو این یکی کل گیلاسای ردیف ما رو خوردی راه میرفتی تو بشقاب هرکس گیلاس میدیدی برمیداشتی تازه اونایی که نگات میکردن تشکر هم میکردی میگفتی میشی کیک آوردن و شمع روشن کردن بغلت کردم که اونا رو بهتر ببینی کلی گریه کردی میخواستی بری شمعا رو فوت کنی از تو کشو یه بسته منگنه برداشتی و همه رو پخش و پ...
14 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد