نیکی شجاع
وقتی بچه نداشتم میگفتم بچه باید شیطون باشه شاد باشه هر جا که میره بفهمن بچه اومده کلی هیحان و شادی با خودش بیاره
الانم همینو میگم ولی نگه داشتن یه همچین بچه ای سخته باید به جای 2 تا چشم 22 تا چشم داشته باشی و بیکار و یه عالمه پول که غصه کلاس و بیرون بردن و غذای ناهار و... رو نخوری
نیکی یه وقتایی کارایی میکنه که توش میمونیم با توجه به شخصیتی که داره باور نکردنی میشه
تازگیا یاد گرفته چهارپایه بلند رو میذاره زیر پاش و به جاهای دست نیافتنی خونه که قبلا محل اختفای اثاث و اسباب بازیا بود دست پیدا میکنه
من خیلی رو این چهارپایه نمیرم بلنده سرم گیج میره ولی نیکی با خیال راحت میکشونه اینور اونور و به بالای کمدا دست میزنه وسایلی رو هم که به درد خودش نمیخوره میاره پایین و میده به نیکان
خلاصه گاهی اوضاع خونه بدجور به هم میریزه همه وسایل رو زمین دوتا بچه که به هیچی جز خراب کردن فکر نمیکنن یه آشپزخونه به هم ریخته و بدون غذا مامانی که مونده دعوا کنه یا باهاشون بازی کنه یا جمع و جور کنه یا اشکاش رو پاک کنه و به فایلای سخنرانی که تو گوشیش تلمبار شده تا یه روزی بتونه گوش بده ، گوش کنه
ولی در پس همه این افکار و این ریخت و پاش ها خونه تمیزی رو تصور میکنم که همه چی مرتبه و بچه ها بازی میکنن درس میخونن یا شعر میخونن و میرقصن و با خودم میگم اون روزها واسه منه
من یه آدم خوشبختی ام که میتونم همه جور زندگی رو تحربه کنم و ازشون لذت ببرم
با همه شیطونیا و گوش ندادن ها و سردرد هام دوستتون دارم و عاشقانه میبوسمتون