نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

عشق زندگی

شب قدر

1395/5/17 11:17
نویسنده : آرزو
950 بازدید
اشتراک گذاری

یه خاطره بگم از شب قدر

سومین شب قدر بود . نیکی گفت بچه ها میرن مسجد ما هم بریم

خیلی دلم نبود که بریم چون نمیتونم کنترلشون کنم . ساعت 11 شب بود و بچه ها همچنان مشعول بدو بدو دور خونه و شیطونی. دیدم به حرف بابابشون گوش نمیدن الانه که باباشون عصبانی بشه

پاشدم گفتم بریم مسجد بچه ها خوشحال دویدن و کفش پوشین  و بماند که نکی پایین بلوک خورد زمین بسکه هول میدوید و دستاش تمام خونی شد . رفتیم تو حیاط مسجد همه داشتن دعای جوشن کبیر رو میخوندن نیکی دنبال دوستاش منم یه کم نشستم و بعد دیدم دیر شد اومدنشون بلند شدم دنبالشون گشتن تو اون شلوغی هی پیداشون میکردم هی گم میشدن آخرش یه جا نشستم و گفتم دوستات میان از اینجا رد شن ما میبینمشون قبول نکرد گفت میرم تو خود مسجد دنبالشون

رفتن نیکی همانا و دعا تموم شدن همانا نصف جمعیت بلند شدن که برن خونشون وااای شلوغ شد و تا نیکی برگرده نصفه جون شدم

حالا نیکان خوابش گرفته منو میکشه بریم خونه آبم میاد

خدایااا نیکی وسط جمعیت اینم گیر داده بریم مردم هم از حرف زدن نیکان میخندیدن

نیکی اومد تازه دوست پیدا کرده بود که بازی کنه راضیش کردیم که برگردیم خونه

کلی چونه زدیم اومدیم حالا خوابشون پرید شرو کردن به شیطنت

خلاصه شبی از شبهای به یاد ماندنی واسم بود از دعا که چیزی نفهمیدیم باز خدا رو شکر بچه ها رو سالم برگردوندم خونهچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد