تیکه هایی از جنس نیکی
اونروز تو ماشین نیکی با من سر جا بحث کرد بعدش دستش رو چرخوند محکم خورد تو چشمم من به حالت ناراحتی باهاش حرف نمیزدم باباش گفت از مامان معذرت بخواه تا بریم مغازه خوراکی بگیریم نیکی روش رو کرده به سمت شیشه بعد میگه خب من حرف بزنم هواس راننده پرت میشه ______________________________ یه روز هم بیدار نمیشد بره مهد بیدارش کردم که بره میگه مامان کسی که خوابه رو بیدار نمیکنن میذارن خودش بیدار بشه ______________________________ رفتیم بیرون یه نفر داره سیمان کاری میکنه 20 دقیقه زیر آفتاب بچه بغل منو وایسونده میگه میخوام نگاه کنم هر چی میگم این کار مرداست میگه ا میخوام یاد بگیرم هی از اون بنده خدا هم میپرسه عمو چرا اینجوری میکنی چیک...