نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عشق زندگی

خبر رسانی نیکی

غروب شده و دو تاشون دارن با هم نق میزنن در گوش نیکی میگم برو به بابا بگو ما رو ببر بیرون دلمون تنگ شده نیکی بدو بدو رفته پیش باباش نیکی : بابا برو بیرون دلمون واست تنگ شه بابا با تعجب: چی؟ نیکی : برو بیرون دلت واسمون تنگ میشه بابا : کی بهت گفته؟ نیکی : مامان و ... صدای خنده هر 2تاییمون بلند میشه
28 خرداد 1393

تولد به سبک مهدکودک

دختر قشنگم نیکی جان 2-3 روز مونده به تولدت یه کیک گرفتیم و تصمیم گرفتیم تولدت تو مهد برگزار شه تا مهد واست خاطره انگیز بشهـخاله آتو کمک کرد روز 3 شنبه صبح اومد خونمون واست سخت بود که زود بیدار شی خیلی زودم نبودا ساعت 8و نیم بیدار شدی و با بداخلاقی هر چه تمام تر لباس پوشیدی راه افتادیم زمستون خشک اونروز شروع به باریدن کرده بود کلی هوا سرد بود تاجی رو که بابا واست خریده بود و تمام دیروزش رو سرت بود حاضر نبودی بذاری رو سرت نمیدونم ت ذهن کوچیکت چی میگذشت تمام کارایی رو که من کردم واسه این بود که خوشحالت کنم ولی برعکس شد خوشحال نبودی و بدخلاق شده بودی نمیذاشتی عکس بندازیم نمیذاشتی از کنارت بلند شم نذاشتی معلمات عکس بندازن یه 2ساعتی اونجا بو...
15 بهمن 1392

داریم به تولدت نزدیک میشیم عزیزم

هر سال اینموقع کلی خوشحالم خوشحالم که دخترم یه سال بزرگتر شده این تفاوت محسوس توی حرف زدن و رفتاراش منو به وجد میاره هر چند شیطونیش کم نشده و حالا دیگه آگاهانه شیطونی میکنه مدام کفشا و کیفای مهمونی منو برمیداره و میگه دارم میرم عروسی یا میشه مربی مهد و با بچه های خیالی خودش بازی میکنه گوشی موبایل و تلفن هم از دستش در امان نیست مدام دستشه و گاهی میاره میده به ما میگه دوستته بیا حرف بزن یا خودش که حرف میزنه میگه دوستمه یهو میبینی چند تا دامن و شلوار رو روی هم پوشیده و هی قر و قمیش میاد در موارد خیلی کمی در مورد لباس و این چیزا حرف گوش میده همش میخواد بگه حرف ، حرف خودمه کلا زیادی مستقله خدا به داد بزرگ شدنش برسه رفتیم هییت ...
14 دی 1392

نیکی از دکتر نمیترسه:-)

دیروز رفتیم دکتر یه چند روزی بود که نیکی بینیش کیپ شده و تک و توک سرفه میکنه از تعجب شاخ درآوردم اولین بار بود که نیکی اینقدر راحت معاینه شد و خودشم همکاری میکردکلی ذوق کردم نمیدونم اثر اینه که هی میشینن دکتر بازی میکنن یا اینکه دخترم بزرگ شده خلاصه که خیلی حال کردم دهن نیکان هم یه کم سفید شده بود نشون دادم که گفت برفک شده میگم مگه یخچاله تو سرما برفک زده قطره و پماد داد گفت درد نداره ولی یه نوع قارچه رسیدگی نشه دهنش پر میشه ________ برگشتنی بابا داوود پیاده شد میگم نیکی بابا کجا رفت ؟ میگه رفت عابر یانک کارت بده پول بگیره تو بازیاش خیلی قشنگ کارت میکشه همش دوست داره جلوی در بایسته و بگه کارت بده بکشم تا بذارم رد شی یا اینکه از کابینت ظرف بی...
24 آذر 1392

نیکی شیطون

امان امان امان از نیکی خانم نیکی جان یه وقتایی قصد جون داداشی رو میکنیا گاهی انگشت تو دماغش یا چشمش میکنی یا سر و دست و پاش رو میکشی میدونم بزرگ که بشید با هم خوب میشید نمیخوام این حرفام و راپورت دادن هام باعث کدورتتون بشه میدونم بین هر خواهر و برادری از این برنامه ها هست تازه این ووروجک بزرگ که بشه با هم رفیق میشید و کلی با هم حال میکنید فقط گفتم که بدونی من با شما دو تا چه میکنم خیلی سختمه حتی وقتی هر دو آروم هستید باید حواسم شش دنگ جمع باشه تا اتفاقی نیفته باز دم عزیز گرم زحمت شیطونیت رو میکشه و هفته ای یه روز میری اونجا هم به تو خوش میگذره هم نیکان و من یه کم استراحت میکنیم یه چیز در گوشت بگم عزیزم گاهی دلم واقعا برات تنگ میش...
21 آذر 1392

نیکی شیرین

خیلی سوال میکنه ترا؟(چرا؟) براش هی دلیل میاری باز میگه ترا؟ بعدش هر اتفاقی که افتاده رو میخواد برعکسش اتفاق بیفته مثلا یکی خوابیده میگه ترا؟ میگم خسته است میگه نخوابه پاشه تا نگی باشه بهش میگم ول کن نیست تازگیا فهمیدم که هروقت بهش میگم چرا؟ میگه به خاطر همین و بحث تموم میشه از خودش یاد گرفتم هر وقت پرسید میگم به خاطر همین و به همین راحتی قانع میشه هر چند باز میخواد ساز مخالف بزنه ___________ بهاره یه اصطلاحی رو تو دهن نیکی انداخته اونم کلمه جدی جدی هستش که نیکی معنی برعکسش اونو میدونه (فک میکنه معنی الکی میده) میگه میخوام به نیکان غذا بدم جیدی جیدی میخوام برم بیرون جیدی جیدی میخوام جیش کنم جیدی جیدی ... ...
19 آذر 1392

تم محرم

امسال اولین سالیه که فکر کنم نیکی محرم رو به روش خودش درک میکنه فعلا همه جوره تو جو این ماه و هییت رفته و در نمیاد هر آهنگ آرومی اونو میبره به زنجیر زدن با هرچی دم دستش باشه حتی شده یه تیکه مشما یه وقتایی که تو نخش میری واسه خودش میخونه هی حسین هی حسین و گاهی سینه هم میزنه
19 آذر 1392

نیکی

چرا بعضی وقتا نیکی 14-15 ساعت بیداره و بازم خوابش نمیاد؟ امروز ساعت 7 صبح منو بیدار کرد و ساعت 9ونیم شب به زور به رختخواب رفت ولی همش میگفت خوابم نمیاد یه بار هم بلند شد تا وضعیت گوشیم رو چک کنه؟! تا 10 خوابش برد _____________ نیکی جان عزیزم یه روز اینا رو میخونی و به خاطرات خودت میخندی خاطراتی که یه موقع واسه ما هم خنده دار بودن و یه وقتایی هم تا سر حد عصبانیت میرفتیم و برمیگشتیم معمولا وقتی میخوابی تمام اتفاقات روز رو تو خواب مرور میکنی اینو از حرفایی که تو خواب میزنی میشه فهمید یه وقت زور میگی یه وقت شکایت میکنی و یه وقتایی هم واسه موندن دوستات یا اسباب بازیات اصرار تازه یه چیز جالب تر اینکه گاهی بلند میشی میشینی و با چشم باز...
19 آذر 1392

داستانی از جنس ناخن

 برای اولین بار ناخنای نیکی رو تو بیداری گرفتم همیشه بیم این رو داشتم که بترسه. خب بچه تر که بود از ناخنگیر میترسید ولی استقبال کرد هرچند خیلی طول کشید آخه میگفت ناخن ها رو تا ته نگیر بذار آخرش رو خودم بکشم تازه خودش انتخاب میکرد که مدوم ناخن رو بگیرم خلاصه با یه دنگ و فنگی ناخن ها تموم شد حالا هی میگه بده من ببرم (دستمال کاغذی حاوی ناخن ها) منم میگم میریزه بذار با هم ببریم تا کردم قبول نکرد اونقدر نق زد و گریه کرد که بهش دادم اونم چیکار کرد ؟ ؟ ؟ دستمال رو تکوند تو خونه تا همه ناخنا پخش شه خداییش شما باشید چه میکنید؟
19 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد