جدایی نیکی از دایی
امروز دایی امید رو دیدیم دایی خیلی با نیکی بازی کرد موقع برگشتن نیکی از دایی جدانمیشد حتی منو پس میزد
نیکی با التماس میخواست از دایی جدا نشه و دایی به نیکی التماس میکرد اینطوری نکن
نیکی گریه میکرد و دایی بغض کرد من نیکی رو با بغض بغل کردم و تو ماشین نشستم نیکی خودش رو به هر جا میکوبید تا دایی رو به دست بیاره
خیلی واسم صحنه ناراحت کننده ای بود خیلی . دلم نمیخواد هیچوقت هیچ بچه ای رو اینجوری ببینم اما به قول دایی باید با این واقعیت تلخ روبرو بشیم که هیچکس موندنی نیست
البته نیکی زود ساکت شد ولی اون صحنه ها فک نکنم هیچوقت از ذهنم پاک بشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی