نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

وزن نیکی تو 13 ماه و 25 روزگی؟!؟!؟!

امروز بردمش بهداشت واسه وزن کردن دوباره وزن نیکی کوچولو تازه با لباس شده 9 کیلو . میدونم واسه سنش کمه اما دیگه مثل سابق دغدغه ندارم دیگه نه اونو نه خودمو اذیت نمیکنم میدونم بچه سالمی دارم شاد و سرحال و خندون همین یه دنیا واسم می ارزه
16 اسفند 1390

تولد عسل

٩اسفند تولد عسل بود دهم واسش تولد گرفتن که سورپرایز بشه منم کیکش رو درست کردم و کلی خوشحال و خندون رفتیم تولد . تینا هم اومده بود نوه اکرم خاله که 2ماه از نیکی کوچیکتره خیلی با هم بازی نمیکردن دوست داشتن پیش هم باشن ولی نیکی چنگ مینداخت و بهش اخم میکرد نمیدونم چه حسی بهش داشت چون گاهی هم میخندید و نازش میکرد غذاش رو با اصرار میذاشت تو دهن تینا . خیلی دخمر خوبی بود و اصلا اصلا ازیت نکرد فقط کم خندید ولی تینا بدخواب شده بود و همش غر میزد طفلی مامانش کلافه شد در کل شب خوبی بود     ...
16 اسفند 1390

خواب جدید نیکی

نیکی جدیدا صبح ها حول و حوش ساعت 7 بیدار میشه بعد حدود ساعت 10 صبح یه ساعت میخوابه و عصر هم ساعت 3 و4 یه یک ساعتی میخوابه تو این هفته ریتم منظمی گرفته البته میدونم این ریتم هم تا چند هفته ادامه داره و بعد عوض میشه واسه اینکه زودتر و راحت تر بخوابه انداختم رو پاهام و تکونش میدم چشماش پر خوابه و اگه تکونش ندم خودش سرش رو تکون میده یعنی حواست رو جمع کن ساعت یک ربع 3 بعد از ظهره تلوزیون داره عمو مهربون(یه لقمه خنده) نشون میده و من عاشق برنامه هایی با حضور بچه هام دارم نگاه میکنم واسه نیکی هم جالبه و به زور میچرخه که تماشا کنه برنامه کوتاهیه ساعت 3 تموم میشه و من تلوزیون رو خاموش میکنم نیکی با همون حالت خواب آلودگیش با تلوزیون بای بای میکنه و س...
16 اسفند 1390

اتفاقات این چند روز

نیکی مامان دلم میخواست تا حداکثر روزی که واست مفیده و ضرر نداره از شیر خودم بهت بدم واقعا لذت میبرم اوایل فک میکردم همون 2 سال باید شیر بخوری ولی از وقتی افتادم تو خط دکتر هولاکویی سعی میکنم تا اونجایی که میتونم به گفته هاش عمل کنم تا تو عزیزترینم با کمترین آسیب ممکن بزرگ بشی یه مبحثی هست به اسم تثبیت دهانی که وقتی عوارضش رو میشنوی شاخ در میاری به همین دلیل (بزرگ شدی بهتر متوجه میشی)تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت این موضوع بیشتر از اینکه تو رو اذیت کنه منو اذیت میکنه ولی خوشحالم که یه کار کاملا علمی و درست رو واسه آینده ات دارم انجام میدم خدا رو شکر تو اصلا به شیرم وابسته نیستی و اصلا بهونه اش رو نمیاری روز 3شنبه که رفته بودیم خونه مبین ، مبین 2-...
29 بهمن 1390

مهمون ما،لیلا خانم

٤شنبه هم مهمون عزیزی داشتیم خاله لیلا دوست مامان که یه بار رفتیم خونشون و ماجرای جا گذاشتن کلید و اومدن گربه و.. که قبلا تعریف کردم پیش اومدش  لیلا جون خیلی دلش نی نی میخواد دعا میکنیم یه نی نی سالم خدا بهش بده بیاد هم بازی تو بشه دیگه لازم نیست بگم که چقدر تو خودتو لوس کرده بودی و هر چی شیرین کاری بود واسه اونا انجام میدادی و دل اونا رو حسابی بردی .رفتنی هم باز واسه اینکه بیشتر دل اونا تنگ بشه تو گریه کردی و از بغل شیدا(خواهر لیلا) پایین نمیومدی اینم کادو خاله لیلا(که بعدا عکسش رو میذارم)
26 بهمن 1390

روز دوستی در کنار مبین خان

رو 3شنبه با نیکی شال و کلاه کردیم و رفتیم دیدن مبین . مبین 6 ماه از نیکی بزرگتره اولش که مبین کلی خوراکی آورد واسه نیکی بگذریم که این دو تا شیطون رو نمیشد با هم تنها گذاشت یه لحظه به هم تعارف میکردن و لحظه دیگه میخواستن پشم هم رو در بیارن  کلا کاراشون خیلی با نمک بود معلوم بود از اینکه پیش هم هستن کلی خوشحالن مامان مبین محبت کرد و نذاشت ما ناهار برگردیم خونه وو پیششون موندیم نیکی و مبین هم بعد یه بازی جسابی خوابیدن و سرحال شدن با هم نانا کردن با هم تاب بازی کردن با سیخ جوجه کباب به جنگ گرسنگی رفتن دخترم اولین کادوی ولنتاینش رو گرفت و  خیلی کارهای دیگه(میتونید به پیوند مبین فرفری مراجعه کنید و ببینید) ...
25 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد