نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

عشق زندگی

حریف میطلبم

خوب وقتی آدما از اسباب بازی خودشون خسته میشن دنبال سرگرمیای جدید میگردن و بهترین حالتش اینه که اطرافیان هم حمایتش کنن و انتظار خیلی سخته وقتی هم که حریفی نیست خودشون بازی رو کشف میکنن   ...
19 فروردين 1391

واسه اولین بار تو پارک قدم زدیم

امروز واقعا روز قشنگی واسم بود بازم حس مادرانه ،بازم حس خوشایند تکیه گاه بودن ،بازم حس قشنگ همراهی واسه اولین بار نیکی رو بردم پارک که خودش میتونست راه بره همیشه تصورش واسم قشنگ و دلچسب بوده که بتونم دست بچه ام رو بگیرم و ببرمش پارک و با هم بدویم و بازی کنیم و بستنی بخوریم توی تاب بازی مسابقه بذاریم و تا خونه مسابقه بدیم و صدای خنده مون دنیا رو پر کنه همه اینا محقق نشد با ماشین رفتیم با عزیز اینا ولی وقتی دستای کوچولوش رو تو دستم گرفتم و تاتان تاتان کردیم یاد شعر دستم بگرفت و پابه پا برد افتادم .لذت داشتن یه بچه سالم که با پای خودش داره راه میره همه وجودم رو پر کرده بود دوست دشم خسته نشه دوست داشتم همه پارک واسه ما راه بود و ما تا شب میر...
19 فروردين 1391

بفرمایید شام:)

شام به مناسبت پا گرفتن نیکی هم داده شد ماکارانی و سالاد الویه و مخلفات جاتون خالی خیلی خیلی خوشمزه شده بود ولی یادم رفت عکس بگیرم سرم گرم کار بود بعدشم که نیکی خوابش گرفت و بردم بخوابونم و مهمونا هم زودی پا شدن ولی نیکی از وجود عسل کلی ذوق کلی ذوق میکرد و کلی با هم بازی کردن
18 فروردين 1391

کی تا حالا سیب زمینیا رو با ماشین لباسشویی شسته؟

یکی از سرگرمیای همه بچه ها کابینته. یعنی درش رو باز کنن و هرچی توش هست بریزن بیرون چند وقتیه درای کابینت رو با بندیلک میبندم و نیکی زبل همیشه موقع ورود به آشپزخونه اول چک میکنه ببینه من کارم رو انجام دادم یا اینکه یادم رفته درارو ببندم. اگه نبسته باشم که خوب معلومه میشینه سر کابینت و ... و اگه بسته باشم واسه خودش سرگرمی دیگه ای پیدا میکنه مثل سیب زمینی پیاز و ماشین لباسشویی . یه روز سیب زمینیا رو پرت میکرد و با دقت نگاه میکرد ببینه کجا قل میخورن و میفتن یه روز میشینه و با لذت اونا رو لیس میزنه و خاکاشون رو میخوره یه روز سبدی ، قابلمه ای پیدا میکنهن و اونا هی میریزه توش دوباره در میاره موقعی که ماشین لباسشویی کار میکنه هم با دقت توش رو نگ...
18 فروردين 1391

قصه راه افتادن

وقتی نیکی رو میبینم از خودم خجالت میکشم خیلی شنیدم که میگن آدم هزار بار زمین میخوره تا بتونه راه بره اما دور و برم بچه کوچیک ندیده بودم چند ماهه نیکی تلاش میکنه راه بره اوایل واسش خیلی سخت بود وشاید نمی ارزید که واسش اینهمه تلاش کنه ترجیح میداد ٤دست و پا بره اما الان لذت راه رفتن رو چشیده تصمیم جدی داره تا بتونه درست و حسابی راه بره هنوزم خوب نمیتونه تعادلش رو حفظ کنه اما میدونه به سختیش میارزه وقتی رو دور میفته ول کن نیست هی میره هی میخوره زمین دیشب اونقد چپه شد که دلم واسش سوخت سعی میکردم بنشونمش ولی قبول نمیکرد خودشو ول میکرد که بتونه راه بره یه مسیر ١.٥متری بین من و باباش رو نزدیک نیم ساعت رفت و اومد تقریبا میدوید .من حس کردم قندش او...
17 فروردين 1391

نیکی کوچولو راه میره

در آستانه ورود به 16 ماهگی(دقیقا 14 ماه و 25 روز ) وقتی از عید دیدنی خونه دوست بابایی که تازه هم عروسی کردن(مرتضی و مهسا) برگشتیم نیکی خانم دیگه زمین نشست از اینور اتاق به اونور اتاق تاتان میفرمودند و کلی مامان و بابش رو ذوق زده کردن و باباش تصمیم گرفت که به همینمناسبت مجلس شامی با حضور عزیز و ... تشکیل بده تا اونها هم در شادی ما سهیم باشن نیکی جون قدمهات استوار و محکم باد امیدوارم همیشه با این پاها و سلامتی که خدا بهت داده جاهای خوب بری و خوش باشی و شکر خدا رو به جا بیاری خدایا ازت متشکرم که با این بچه همه شادیا رو به خونه ما آوردی
16 فروردين 1391

بدون شرح

وای از دست این فضولیا اینجام شرکت خاله آتوساست که از وقتی رفتیم تا برگردیم همش خواب بود و کلاهش هم تو راه گم کردیم هی وای من اینم سوفیا خانمه در سن 40 روزگی ...
13 فروردين 1391

حاجى خورون

روزچهارم عيد دعوت شديم به حاجي خورون خاله عزيز و دايي و زن دايى رفته بودن مكه ٠يه كم بداخلاق شده بودى اما بازم خوب بود كه گريه نميكردي اونجا چند تا بچه عين خودت بودن كه همش گريه ميكردن ولى سر ناهار تلافيش رو درآوردى اونقدر ريخت و پاش كردى كه همه هاج و واج مونده بودن كل ماست رو ماليدى به هيكل خودت و ما اما عوضش همه كلى از دستت خنديدن خوت دوست نداشتی بخندی زور که نیست   اینم از وضعیت ماست خوردن و... ...
13 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد