تصحیح یک پست

قبلا یه پست گذاشتم که گفته بودم نیکی جلوی کابینت باز میشینه و نگاه میکنه

الان میفهمم که اخلاقش اینه که اول باید با اون شرایط اخت بشه بعد شرو به کاری بکنه امروز همه عروسکاش رو آوردم باهاش عکس بندازم خیلی ذوق زده بود ولی کم کم بهشون دست میزد به یکی دوتاشون دست مزد نگاه میکرد با خوشحالی تکونشون میداد بعد ولشون میکرد کلاه یکیشون رو هم برداشته بود و سعی میکرد بذاره سرش

حالا از کابینت و آشپزخونه بگم که وقتی میرم دنبالم میاد و سریع در کابینت رو باز میکنه تلاش میکنه ظرفا رو یکی یکی بریزه بیرون به هم میکوبه و بعضیاشون رو سعی میکنه جابه جا بذاره سرجاش چون کج و کوله میذاره گاهی میریزه و صداشون بلند میشه به روی خودش نمیاره فقط گاهی میگه اوخخخخخخ بعد به من نگاه میکنه که عکس العملم رو ببینه و چون من معمولا چیزی نمیگم ( که البته بگم هم فقط با لبخند جوابم رو میده و به کار خودش ادامه میده)باز به کارش ادامه میده

ناهار رو آوردم ساعت چنده؟ نزدیک ٣ و چون صبحونه نخوردم دلم داره ضعف میره همسری رفت که نیکی رو از آشپزخونه بیاره که دادش به هوا رفت ااا چی شد هیچی زده ٢تا پیاله رو شکونده خرده هاش تو دستشه و ول نمیکنه بابایی اونا رو گرفت حالا چرا نمیای بعد جمعش میکنیم منم که از گشنگی رو به موت دیدم بله آقای بابایی شیشه رفته تو دستش خلاصه بعد از ناهار و جارو برقی تو آشپزخونه مشغول بودم دیدم صدای نیکی نمیاد برگشتم دیدم ظرف شکر رو از تو کابینت درآورده و حالا پخش نکن کی پخش کن تمام هیکلش و زمین و زمان شکری مشت مشت هم میذاشت تو دهنش بغلش کردم لباساشو درآوردم و بردمش البته ناگفته نماند که این قضیه در ٣ روز بعد دوباره تکرار شد

اومدم بگم که اخلاق بچه ها هر چند ماه عوض میشه دلتون رو نه به خوبیاش خوش کنید نه به سختیاش غر بزنید همه چی در حال تغییر و کشف جهانه که از آشپزخونه شرو میشه