نمایشگاه اسباب بازی
جمعه 14 بهمن ظهر اومدیم خونه عصری دوباره شال و کلاه کردیم و با خاله خانم رفتیم نمایشگاه اسباب بازی بعد از کلی تو ترافیک موندن و گشتن واسه جای پارک رسیدیم به نمایشگاه وای وای چقدر شلوغ بود ما 7و بیست دقیقه رسیدیم و نمایشگاه ساعت 8 تموم میشد یه دور زدیم و برگشتیم
ولی عوضش من دوباره صبح ساعت 9و نیم رفتم خیلی خلوت بود چه اسباب بازیای رنگ و وارنگی آدم دلش میخواست همشو بخره ولی جیب مبارک اجازه نمیداد همه بچه هاشون رو آورده بودن تو غرفه ها نقاشی میکشیدن و جایزه میگرفتن همش میگفتم جای نیکی من خالیه کاش بود یه کم بازی میکرد البته اگه یه کم بزرگتر بود خوشحالم که هنوز ذوق خریدن و بازی کردن رو دارم دوست دارم نیکی زودتر بایسته و بتونه راه بره با خودم بیارمش اینجور جاها تا کلی از بودن با هم لذت ببریم
خلاصه تا 1 رسیدم خونه و کلی اسباب بازی خریدم نزدیک 80 تومنی شد
وقتی به باباش نشون دادم اونم کلی خوشحال شد و گفت کاش بیشتر میخریدی همین حرفش خوشحالترم کرد که اونم به بچه اینقدر اهمیت میده
اینم از عکس اسباب بازیا
البته 2 تاش خونه عزیز جونش مونده
از اون عروسک های نمایشی خیلی خیلی خوشش اومد میرم پشت مبل واسش بازی میکنم این ناقلا میاد منو پیدا میکنه میگه دال فک میکنه دارم باهاش دالی بازی میکنم ولی از تکون دادن عروسکا فوق العاده لذت میبره و میخواد بگیرتشون اون لیوانا هم واسه یادگیری رنگا و اعداد و برج ساختنه اونا رو هم خیلی دوست داره
بن بن بن رو وقتی میارم میخواد ازم بگیره ولی کلمه هاش رو وقتی میگم با من تکرار میکنه هر چند درست نمیتونه ولی هم آوایی میکنه اونایی رو که بلده خیلی ذوق میکنه مثل مامان و بابا وقتی میگه دیگه ول نمیکنه هی تکرار میکنه و منتظره ما تشویقش کنیم
یه سری جورچین هم هست نارنجی و سبزش تو عکس معلومه باید اشکال رو سر جاش قرار بده فعلا تو آزمون و خطاست ولی با شکلاش کلی حال میکنه و قلشون میده