دومین سفر به شمال در 18 ماهگی
شنبه عصر راهی شمال شهر چالوس شدیم
من و عزیزجون،زهراخاله وعسل و خاله آتو ،خانم لک(همکار خاله) و زندایی فرزانه
شب رسیدیم تقریبا 3 روز و 3 شب بودیم رفتیم ویلای مدیر خاله . خیلی هوا عالی بود و همه چی فراهم بود تو حیاط هم یه استخر بادی بزرگ بود که پرآبش کرده بودیم و کلی با عسل توش آب بازی کردی
خیلی خیلی خوش گذشت ولی تنها چیزی که اذیتم کرد این بود که اصلا غذا نخوردی و از بدغذایی بداخلاق و بی حوصله میشدی ولی خوب شن بازی و آب بازی کردی
حسابی هم شلوغ کاری کردی علی رغم اینکه همه مراقبت بودن و تا رسیدیم تمام وسایل و تزیینات رو جمع کردیم ولی باز ماشاله خیلی شیطون شدی و از پست بر نمیومدیم خونه دوبلکس بود و ساعتی یه بار از پله بالا و پایین میرفتی 2تا تخم مرع رو فرش شکوندی(تو روزای مختلف)،پودر ماشین لباسشویی رو خالی کردی رو زمین ، یه بشقاب شکوندی، نمکا رو رو زمین پخش کردی، با کله افتادی تو استخر ، 2 بارم از پله ها افتادی(از پله آخری که خدا رحم کرد چیزیت نشد ولی رو که نیست باز میذاشتمت زمین میرفتی بالا) منم همش جارو برقی دستم بود و خرابکاریات رو جمع میکردم
خلاصه که کاری کردی که خاله هم قربون صدقه ات میرفت هم میگفت من بچه نمیارم
در کل خیلی خوب بود و خوش گذشت همیشه نگران خوابت بودم ولی خدا رو شکر مثل اینکه خوابت عادت شده قبل از 11 شب میخوابیدی و 8ونیم صبح پا میشدی