این روزا
این روزا داره با این زبونش شیرین تر میشه من که با حرف زدنش انگار کله قند تو دلم آب میکنن ولی این عادت چنگ زدنش بیشتر شده چه کنم؟ خیلی ناراحتم میکنه
خیلی سعی کردم بچه هایی رو واسه دوست شدنش انتخاب کنم که ماماناشون خیلی مراقبشون باشن یا باهاشون درست رفتار میکنن ولی دقت که میکنی هر کدوم یه مشکلی دارن یکیشون لوسه و مامانه همه چی رو به بچه میده یکی سخت گیره و نمیذاره بچه تکون بخوره یکی سر بچه داد میزنه یکی با اشتباه بچه میزنه رو دستش یکی هم اونقدر مظلوم و آروم بود که وقتی نیکی چنگ مینداخت فقط یا نگاش میکرد یا گریه میکرد که تمومی نداشت
نمیدونم خیلی فکرم رو مشغول کرده واسه بعضیا خیلی مهم نیست تازه من که نمیبرمش بیرون میان دنبالش که نیکی رو بیار باهاش بازی کنیم نیکی هم دیگه خونه بند نمیشه
از یه طرف هم دارم سعی میکنم یه کلاس خوب واسش پیدا کنم که ببرمش هی زنگ میزنم و پرس و جو میکنم ولی نگرانم بره اونجا و با بچه ها مشکل پیدا کنه
چقدر گاهی بچه بزرگ کردن سخت میشه
تو گوشیم نوشتم صبر باش اون حتی 2 سالشم نشده
اینجوری با هر بار نگاه کردن به اون به خودم نهیب میزنم که برخورد درستی یاهاش داشته باشم