بازم شیطونی
نشستیم تو هال و مشغول غذا خوردن نیکی یه کم به هم ریخت و چون سیر بود بلند شد و رفت تو اتاق
میرفت میومد دست به دهنش میکشید و حرفی نمیزد
باباش رفت دنبالش و متوجه چیزی نشد دفعه بعد من یواشکی رفتم اتاق تاریک بود و به 2جایی که معمولا نیکی میره اونجا نگاه کردم(کتابخونه و لباساش) نبود صدای مشما میومد برگشتم دیدم یا خدا نیکی رو چرخ خیاطی ایستاده و داره به کیف من که مثلا خواستم از دستش قایم کنم دست میزنه کجا ؟ رو میزی که ارتفاعش تا سینه من میرسه
________________
سرم درد میکنه و دراز کشیدم تقریبا بیست دقیقه ای میشه باباش منو صدا میکنه و میگه این چیه اینجا ریخته بلند میشم و میام میبینم تمام بطری محلول صورتم رو رو شلوار و صورت رو زمین خالی کرده نمیشه 20 دقیقه هم یه مادر سرش رو زمین بذاره
پی نوشت: صبح اونو از من خواست گفتم اون واسه صورتمه و نمیتونم بهت بدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی