نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

عشق زندگی

نی نی من گل گلی میشود

1390/6/5 14:55
نویسنده : آرزو
324 بازدید
اشتراک گذاری

4شنبه دوم شهریور ماه تب کرده بود نمیدونستم از چیه همه میگفتن داره باز دندون درمیاره 2شب تب داشتی بالاخره طاقت نیاوردیم و با باباجون رفتیم دکتر .دکتر هم گفت مشکل خاصی نیست احتمالا از همون دندونه تب بر داد و شربت مسکن که اگه بیقرار شد بهش بدم ظاهرش خوب بود بازی میکرد و خوشحال ولی تب هم داشت شب باباجون بردش پشت بوم که هوا خنکه اونجا چرخ بزنه آب و هواش عوض شه ساعت 9 گذشت و خبری از نیکی نشد گفتم برم بهش سر بزنم دیدم باباجون رختخواب پهن کرده و هر دو دراز کشیدن اونقدر هوا خوب بود که منم پیششون دراز کشیدم و هر 3 خوابمون برد نیمه شب بلند شدم دیدم بدنش داغه رفتم پایین قطره هاش رو با گوشیم آوردم که سر ساعت بهش تب بر بدم اوایل شب خوب بود تازه دایی امید هم اومد به ما ملحق شد ولی کم کم هوا سرد شد و ابری . بعد از یه مدت بارون شرو شد از شانس ما چه خبر شدا بلند شدم بیام خونه باباجون گفت این بارندگی موقتیه دستم رو حايل کرده بودم مثل ستون که روش پتو رو مثل چادر انداخته بودم که بارون به نیکی عزیزم نخوره اونم هم تب داشت هم وول میخورد و میرفت زیر پام یا از پتو میومد بیرون یا من خوابم میبرد و دستم میفتاد و پتو میومد پایین خلاصه تا صبح برنامه ای داشتیم من که سردم بود و به خاطر تب نیکی و قضایایی که پیش اومد کم خوابیدم یا هشیار خوابیدم  دایی امید هم معلوم بود راحت نخوابید ولی جالب بود که اون هوا رو ول نکردیم بریم خونه . شب خنک و به یاد موندنی شد

فردا تبش پایین اومده بود روز جمعه کاملا خوب شده بود عصر برگشتیم خونه و با خوشحالی روز تموم شد صبح شنبه که بیدار شدم دیدم نیکی صورتش ورم کرده و گل گلی قرمز شده گفتم شاید به چشم من اینجور میاد ولی این ورم نخوابید عصر به دکترش زنگ زدم گفت باید ببینمش گفتم شاید چیزی خوردم که به نیکی نساخنه یا حساسیت نشون داده خودش خوب میشه چون تب نداشتی خیلی نگران نشدم فردا عصر باز رفتیم خونه عزیزجون اینبار عزیز نگران شد و گفت بریم پیش دکی با بابا داود راه افتادیم طفلی بابایی روزه بود و دم افطار رفتیم دکتر خوشبختانه خلوت بود و بعد یه مریض کوچولو ما رفتیم دکی  معاینه اش کرد و گفت نگران نباشید یه ویروس به اسم گل افشانه بعد 3 روز تب میاد و میره نه دارویی میخواد نه چیز دیگه ای  . ما هم با خوشحالی برگشتیم ولی حیف شد از دخمرم عکس ننداختم تا بعدا ببینه و خودش به قیاقه خوشگل و گل گلیش که همه رو نگران کرده بود بخنده 

جالب بود که فرداش خوب خوب شد:) 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد