ترک پتو

مدیر مهد عوض شد و کلی تغییرات اساسی اتفاق افتاد همه عوامل مهد عوض شدن

مهد رو رنگ کردن و من نیکی رو یک ماه نبردم تا مهد سرو سامون بگیره

مدیر جدید به نظر میومد آدم خشکی باشه از برخورد اولش خوشم نیومد

ولی به دلایلی مجبور بودم نیکی رو ببرم

اولا اینکه محیط این مهد خیلی بزرگ و دلباز بود

نیکی بهش عادت کرده بود

سوم اینکه نمیتونستم دوتاشون رو تو خونه نگه دارم

مدیر جدید خانم قیصرپور ظاهرا دلش میخواد اطلاعات روانشناسی دانشگاه رو اینجا پیاده کنه

بهم گفت بیا کمک کنیم نیکی دست از سر پتوش برداره

منم از خدا خواسته قبول کردم

با نیکی صحبت کرده بود تا پتو امانت تو مهد بمونه و به جاش یه کتاب بیاره خونهو پنهونی پتو رو گذاشتیم تو صندوق ماشین

3 روز همین جور پیش رفتیم موفقیت چشمگیری بود نیکی بهونه میاورد و پشیمون میشد و پتوش رو میخواست ولی اونقد غیر قابل تحمل نبود که از پتو رونمایی کنیم

من حس خوبی داشتم از اینکه هر روز پتو رو دنبال خودم نمیکشوندم راضی بودم تازه حس میکردم سبک شدم تا خورد به 4 شنبه و بابام ساعت 11 شب اومد دنبال نیکی که چی؟

فردا عروسی دعوتیم میخوایم بریم ابهر نیکی رو بده با خودمون ببریم اول راضی نبودم ولی خب راضی شدم و مجبور شدم پتو رو بدم ببره

نیکی هم رفت و کلی هم بهش خوش گذشته بود

جمعه نیکی اومد و شنبه دیگه نشد این برنامه پیگیری بشه از بس که عزیز به آدم حس گناه میده هی گفت بچه ضربه میبینه بذار بزرگ شه خودش میذاره کنار

با مدیر صحبت کردم قرارگذاشتیم برعکس عمل کنیم یه مدت پتو خونه بمونه و یه پتوی دیگه رو بذاریم تو مهد بمونه

خوشبختانه این روش هم جواب داد اونجا سرش با بچه ها گرمه و یاد پتو نمیفته

و اینچنین بود که من از دست چتو بردن و آوردن به مهد خلاص شدم

خداییش سخت بود بار و بندیل نیکی و اسباب بازیایی که میبرد مهد و کیفش یه طرف بغل کردن نیکان هم یه طرف

حالا دستات پره میخوای از تو کیفت سویچ ماشین رو پیدا کنی و اینا رو سوار کنی و...

حالا بعدش یادت میفتاد که پتو جامونده بخوای برگردی نیکی گریه میکنه منم میام خب نمیشه نیکان رو تو ماشین تنها بذاری که

دوباره بغل کن و برگرد خونه با بچه دنبال پتو

حتی تعریف کردنش هم دردسره چه برسه به عملی کردنش