قضیه خواب3
2شب پیش مثل همیشه ساعت 10 شب خوابیدی بعد 1ساعت منم اومدم پیشت که بخوابم وقتی میایم خونه عزیز اتاق اونا واسه من و تو میشه فقط اونجا راحت شیر میخوری و اونجا راحت میخوابی . یه کبوتر اومده بود پشت اتاق خواب عزیز جون به خاطر سر و صداش پنجره رو بسته بودم ساعت 2 شب عزیز جون اومد و پنجره رو باز کرد که کاش اینکار رو نمیکرد تو بیدار شدی و از اونموقع بحث من و عزیز جون دوباره شروع شد به مامان گفتم اگه چراغ رو روشن نکنی و حرف نزنی نیکی کوچولو خودش میخوابه مامان از اتاق رفت بیرون و باباجون اومد تو یه کم پیشت دراز کشید و نازت کرد و بعد در یه حرکت برت داشت و بردت تو اتاق من خیلی سعی کردم که فقط استدلال کنم ولی هیچکدوم گوش نمیدادن عزیز همش می...
نویسنده :
آرزو
0:24