قضیه خواب3

2شب پیش مثل همیشه ساعت 10 شب خوابیدی بعد 1ساعت منم اومدم پیشت که بخوابم وقتی میایم خونه عزیز اتاق اونا واسه من و تو میشه فقط اونجا راحت شیر میخوری و اونجا راحت میخوابی . یه کبوتر اومده بود پشت اتاق خواب عزیز جون به خاطر سر و صداش پنجره رو بسته بودم ساعت 2 شب عزیز جون اومد و پنجره رو باز کرد که کاش اینکار رو نمیکرد تو بیدار شدی و از اونموقع بحث من و عزیز جون دوباره شروع شد 

به مامان گفتم اگه چراغ رو روشن نکنی و حرف نزنی نیکی کوچولو خودش میخوابه مامان از اتاق رفت بیرون و  باباجون اومد تو یه کم پیشت دراز کشید و نازت کرد و بعد در یه حرکت برت داشت و بردت تو اتاق من خیلی سعی کردم که فقط استدلال کنم ولی هیچکدوم گوش نمیدادن

عزیز همش میگفت مگه شما بد بزرگ شدید؟ شما ها هم سر ساعت میخوابیدید کسی بهتون آموزش نداده بود خودتون یاد گرفتید بذار بچه راحت باشه هر وقت خوابش گرفت میارمش

خدایا بازم  باید سر سنت و تجدد بجنگم بچه بزرگ کردن با اصول جدید (دکتر هولاکویی) خیلی سخته اگه بخوای هم بجه ات راضی باشه هم بقیه . من مسوول بقیه نیستم ولی اینا هم بقیه نیستن مامام و بابام هستم که هم خیلی واسه من و هم واسه نیکی زحمت کشیدن هم اینکه خیلی واسم محترمن نمیخوام ازم دلگیر باشن ولی چه کنم؟ اصول من با اصول اونا فرق داره

من میگم نیکی کوچولومون باید یادبگیره خواب شب با خواب روز فرق داره اگه روز بیدار بشه میتونه بازی کنه و شیر بخوره ولی شب اگه بیدار شد بازم باید بخوابه تا صبح بشه ولی اگه باهاش حرف بزنیم یا چراغ روشن بشه اونموقع بد خواب میشه و به این روش عادت میکنه اما به خرج مامان اینا نمیره که نمیره

آخرش با ناراحتی عزیز تو رو آورد تو تخت و تو خوابت برد

امشب خیلی ناراحتم که مامان اینا رو ناراحت کردم ولی مطمینم که دوباره صبح که واسشون توضیح بدم مساله حل میشه  

پ.ن. صبح رفتیم خویه دوست مامان قضیه رو مامان توضیح داد و اون کلی با روش من موافقت کرد چون نوه خودش که 2سالشه الان همش مشکل خواب داره و بقیه رو موقع خواب اذیت میکنه  .خوشحالم که ناراحتی عزیز برطرف شده:)