یواشکی حرف زدن
نیکی خوابیده من و بابایی یه کم اونور تر داریم یواش یواش حرف میزنیم نیکی بیدار میشه و سریع میشینه به ما نگاه میکنه و بیصدا دهنش رو باز و بسته میکنه (میخواد ادای ما رو دربیاره) من و بابایی یه آن مبهوت شدیم و هر دو زدیم زیرخنده حالا اون مبهوت به ما نگاه میکنه و بعدش میخنده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی