خاطره سفر به ارومیه
5شنبه 21اردیبهشت طی یک حرکت ضرب العجلی بلیط هواپیما گرفتیم به سمت ارومیه
بعد حدود 11 ماه میخواستیم بریم اقوام پدری نیکی رو ببینیم
همش خاطرات سال گذشته واسم تداعی میشد میگفتم خدا کنه سفر خوبی باشه تو مسیر نیکی اذیت نشه از طرفی هم کلا خانواده باباش خیلی خیلی تمیز هستن و خوب سن و سالی ازشون گذشته ،ریخت و پاش نیکی هم زیاده نگران بودم که حرف و حدیثی پیش نیاد ولی خدا رو شکر سفر خیلی خوبی بود خانواده بابایی خیلی نیکی رو دوست داشتن و بهش مثل خونه خودمون آزادی دادن ولی منم سعی کردم که نذارم زیاد اذیت بشن
جمعه ظهر دایی امید اومد و نیکی رو برد پارک که من به خونه برسم تمیز کنم و چمدون رو ببندم و مثل اینکه خیلی بهشون خوش گذشته بود و دایی امید رو کلی دوونده بود
غروب ساعت 6 رفتیم و 8 پرواز داشتیم دایی باهامون اومده بود فرودگاه .کلی نیکی رو سوار پله برقی کرد و نیکی هم ذوق زده شده بود پرواز خیلی خیلی عالی بود نیکی جز شلوغ کاری اذیت دیگه ای نداشت با پسر 10 ساله صندلی جلویی (آرش) دوست شد و کلی باهاش دالی بازی کرد غذا رو آوردن نیکی کلی ریخت و پاش کرد همه مانتوم رو سس گوجه مالید و نصفی رو خورد وبقیه رو ریخت زمین بعد حوصله اش سر رفت میگفت یا بازی یا بذارم پایین براه برم که با بازی و جیغ و ویغ سرش رو گرم کردیم تا رسیدیم
خلاصه مطلب اینکه سفر خوبی بود هم به نیکی خوش گذشت هم به ما ولی همش خاله خاله بازی بود و مهمونی نتونستیم زیاد بیرون بریم روز مادر هم به همه مامانا مبارک باشه جاتون خالی ما پیش مامان جون بودیم همه عمه ها و عمو ها جمع شدن و شیرینی و تنقلات و شام میل کردیم
برگشتنی هم بابای نیکی کاری براش پیش اومد مجبور شد بمونه و ما تنها برگشتیم ولی شانس آوردیم که صندلی کناریمون خالی بود و راحت اومدیم باباجون و عزیز جون اومدن دنبالمون .با وجودیکه قبل از پرواز استامینوفن دادم که تو راه راحت بخوابه ولی ساعت 11 شب رسیدیم تهران نخوابید که هیچ تا ساعت 2 بیدار بود و کشو های عزیزجون رو تمیز میکرد
ارومیه به روایت تصویر - راوی: نیکی
فرودگاه تهران - استخر توپ
خونه بازی در فرودگاه تهران
اتوبوس سوار شدیم که بریم پیش هواپیما
تو هواپیما غذا خوردیم
پازل بن تن هدیه دادن که اونم چون شخصیت محبوب یاشام(پسر عمه نیکی)بود رسی به یاشام
اونقدر احساس راحتی میکردم که سکان رو بدست خودم هدایت میکردم
خوشتیپ کردم رفتم خونه عمه(دامنم رو مامانم ساعت 5و نیم صبح بیدار شد واسم دوختید)
کلی از کامیون یاشام سواری گرفتم
تو حیاط هم کلی ماشین بازی کردیم و تک چرخ زدیم و 2تایی حالی بردیم
خلاصه که من ماشین خیلی دوست دارم همش در حال ماشین بازی بودم
کلی با طاها رفیق شدیم(پسرعموی نیکی)
و بازم ماشین بازی تو چرخ و فلک - ببین هواسم به همه جا هست اگه مسافری دیدم جا نمونه
رفاقتم رو با باران(دختر عموی نیکی)بیشتر کردم
همینطور با آیلین که 2ماه از من بزرگتره
پله های حیاط ماماجی(همون مامان جون خودمون) رو آباد کردم بسکه بالا و پایین رفتم
واسه همه بندری رقصیدم
برگشتنی هم با طاها اومدیم فرودگاه ارومیه و فواره ها رو تماشا کردیم
با آسمون آبی ارومیه و مردم خوبش خداحافظی کردیم و اومدیم
تو هواپیما نذاشتم ازم عکس بگیرن اما تو اتوبوس داخل محوطه فرودگاه تهران در حال چرت زدن غافلگیرم کردن
اینم خلاصه ای از سفرمون 21 اردیبهشت رفتیم و جمعه بعدش 29 اردیبهشت ساعت 11 شب برگشتیم