مولودی
دیروز رفتیم جشن مولودی امام زمان خونه مامان بزرگ آراد
اندازه تمام عمرت شکلات خوردی
تا تونستی به نوه عزیز گرامیشون زور گفتی(امیرعلی 3سالشه و اونقدر آروم و مهربونه که زبونزد همه شده ولی دیروز فهمیدم آروم بودن زیاد هم به درد نمیخوره )
بعد از جشن حسابی خونشون رو خیس کردی 2 تا لیوان آب برداشته بودی هی از این خالی میکردی تو اونیکی ،از اون خالی میکردی تو این یکی
کل گیلاسای ردیف ما رو خوردی راه میرفتی تو بشقاب هرکس گیلاس میدیدی برمیداشتی تازه اونایی که نگات میکردن تشکر هم میکردی میگفتی میشی
کیک آوردن و شمع روشن کردن بغلت کردم که اونا رو بهتر ببینی کلی گریه کردی میخواستی بری شمعا رو فوت کنی
از تو کشو یه بسته منگنه برداشتی و همه رو پخش و پلا کردی
میرفتی روبروی مهمونا مینشستی با دقت نگاشون میکردی ولی بغل هیچکس نرفتی
خلاصه کلی شیطونی کردی و من همش دنبالت بودم نفهمیدم واسه چی رفته بودم اونجا
ولی در کل فک کنم خوش گذشت به هردومون