چقدر نیکی من بزرگ شده
امروز مثل هر روز گذشت مثل هر روز بازی کردیم ،با هم غذا پختیم، با هم خوردیم، نیکی ریخت و من جمع کردم، نیکی خراب کرد و من درست کردم ،نیکی رو بردم بیرون و دنبال بازی کردیم ،بازی بچه ها رو خراب کرد و با اونا شیطنت کرد موقع اومدن به خونه من خسته بودم و دراز کشیدم نیکی از سر و کول من بالا میرفت بهش زل زده بودم با خودم میگم : این نیکی منه؟ چقدر تغییر کرده چقدر بزرگ شده چقدر شیطون شده . گاهی منم صبرم کم شده . نمیدونم گاهی دوست داریم همه چی رو گردن بقیه بندازیم خستگی و بیحوصله گیم رو هم گردن آلودگی هوا میندازم و آرزوی قدیمم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی