شیطنت

ماشاله ماشاله اونقدر شیطون شدی که دیگه هیچکس حاضر نیست نگهت داره

هر جا میرم باید با خودم ببرمت

قبلا بیشتر پیش عزیز جون میموندی اما الان بیشتر دنبال من میگردی و میخوای همش جلوی جشمت باشم

رفتیم دیدن محمد(نوه مامان ملیح) که تازه دنیا اومده. اولا که نذاشتی بغلش کنم بعدشم هر چی دستت میومد میبردی یا بذاری دهن نی نی یا تو دستش. هرچی میگفتیم نی نی خوابه سرت رو تکون میدادی بکه یعنی باشه و بعد کار خودت رو انجام میدادی

کم مونده بود عروسکا رو بندازی رو سر نی نی . یهو محبتت گل میکنه دیگه نمیدونم واقعا محبت بود یا حسودی ولی هرچی بود نذاشتی یه ربع بشینیم مجبور شدیم زودی بلند شیم

ولی دختر به این شیطونی نوبره

-------------

رفتیم واسه تولد بابایی کادو بخریم کل مغازه رو ریختی به هم یعنی اگه نمیخریدیم با پلیس طرف حساب بودیم. همه کفشا رو مینداختی یا میخواستی پات کنی

رفتیم تو پاساژ همیچین ساکت کنار دیوار نشستی و آبوه(همون شیر تو شیشه شیر) میخوردی هر کی میدید میگفت آخی چه بچه مظلومی . ولی این قضیه فقط واسه 2 دقیقه ادامه داشت بعد اومدی بیرون و واسه خودت میچرخیدی میرفتی تو مغازه ها با لباسهای آویزون بازی میکردی و به حرف هیچکی هم گوش نمیدادی

------------

خلاصه شیطون شدی حسابی