شرح در متن
نیکی در آرایشگاه ندا
خیلی برام عجیبه که حتی وقتی جدی بند واسش میندازه و دردش میاد باز میشینه و با دستش طرف دیگه صورتش رو میگیره که بندازه بعد میگه قچی که ابروهاش رو قیچی بزنه
(خلاصه بچه قرتی ما تو هیچی عقب نمیمونه)
در حال بیرون ریختن کیف هانی و کنجکاوی
تو شمال که بودیم خوبه بقیه این صحنه رو ندیدن وگرنه ناهار نمیخوردن
وقتی همه رفتن شهر دور بزنن نیکی از فرصت استفاده کرد و هم برنج خیس شده رو هم زد و هم دستش رو توش شست
روز برگشتن که نیکی مثلا نمیخواست عکسش بیفته
وااای چه سرد بود
دوست نیکی (مهشید) تو جنگل جاجروم-مسیر برگشت
فوتبال بین نیکی و باباجی
آقایا و ماماجی تو امامزاده صالح
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی