و....بازم مهد
عزیزم دیروز رفتیم مهد ولی در کمال ناباوری خیلی گریه کردی و مجبور شدم منم باهات بیام تو سالن بازی بشینم
نمیدونم چرا با وجودیکه مربی جدیدت خیلی مهربونه اما نمیپذیریش تا میبینیش میزنی زیر گریه فکر کردم با نیم ساعت نشستن کار تمومه ولی با وجودیکه ساعت 11 وقت دکتر داشتم مجبور شدم تا ناهار اونجا بشینم و بازی تو رو تماشا کنم باد کولر هم مستقیم بهم میخورد فکر کنم یه کم سرما خوردم
ناهار هم با هم خوردیم و برگشتیم خونه
خیلی برام سخته وقتی میبینم سر موضوعات به این کوچیکی اینقدر وقت و انرژی میذارم و آخرش نتیجه دلخواهم رو نمیگیرم واسه عادت کردنت به مهد خیلی وقت گذاشتم الان نزدیک 2 ماهه ولی با کوچکترین تغییر رفتیم سر جای اولمون
امیدوارم زود از این حالت دربیای و منم بتونم با خیال راحت برگردم به خونه
دوستت دارم و برات بهترینها رو آرزو میکنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی