همه لحظه های با تو بودن واسم خاطره است

امروز رفتیم بیرون یه کم قدم بزنیم عزیز من امروز 8 ماه و 18 روزشه 

برام جالبه که مثل همیشه تو بغلم آرومه فقط دور و برش رو با دقت نگاه میکنه گاهی که توجهش به چیزی جلب میشه و میخواد بهش دست بزنه اگه امکانش نباشه مثلا وسایل مغزه باشه وقتی میکشمش عقب هیچ اصراری نمیکنه فقط نگاه میکنه بیرون مغازه گربه ای رو میبینه و به طرفش خم میشه بابا میگیرتش ومیره پیش گربه میشنه چنان با دقت به گربه نگاه میکنه گربه هم خودش رو لوس میکنه میماله به لباسی بابا . نیکی از دیدن گربه سیر نمیشه بابا پول میده به قصاب که واسه گربه گوشت بریزه و اون آشغال گوشتا رو مجانی به گربه هدیه میکنه  و نیکی با هیجان از خودش صدا در میاره و به طرف گربه خم میشه بعد از مدتی بلند میشیم با گربه خداحافظی میکنیم و میریم و همچنان چشم نیکی به گربه ست و با صداش میخواد که گربه هم با ما بیاد- نیکی کتابی داره که تو هر صفحه اش عکس یه حیوون رو نقاشی کرده من فکر کنم با دیدن گربه اون صفحه رو به یاد میاره که اینجوری واکنش نشون میده همونجوری که در مورد پروانه این اتفاق افتاد 

کنار فواره های وسط میدون بغل بابا . زل زده به آبهایی که بالا و پایین میرن و با صدای ه(با فتحه) و هیجان اونها رو دنبال میکنه ساعت نزدیک 9 شبه و مامور میدون فواره ها رو خاموش میکنه و نیکی با ناراحتی به اطراف نگاه میکنه بابا خواهش میکنه که آب رو دوباره وصل کنن و آب به خاطر نیکی کوچولوی من دوباره وصل میشه و به هوا میره و این شادی نیکی رو با هیچ دوربینی نمیشه نمایش داد حتی تصورش هم تمام غصه هام رو از یادم میبره