امانت
یه سربندی رو واسه دوستم گرفته بودم که تو محرم ببنده رو سر دخترش اونو تو کشوی نیکی گذاشته بودم نیکی پیداش کرده برش داشت من از دستش گرفتم
گفتم این امانته واسه خاله است
گریه میکرد میگفت من امانت میخوام من امانت میخوام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی