تولد به سبک مهدکودک
دختر قشنگم نیکی جان
2-3 روز مونده به تولدت یه کیک گرفتیم و تصمیم گرفتیم تولدت تو مهد برگزار شه تا مهد واست خاطره انگیز بشهـخاله آتو کمک کرد روز 3 شنبه صبح اومد خونمون واست سخت بود که زود بیدار شی خیلی زودم نبودا ساعت 8و نیم بیدار شدی و با بداخلاقی هر چه تمام تر لباس پوشیدی راه افتادیم زمستون خشک اونروز شروع به باریدن کرده بود کلی هوا سرد بود
تاجی رو که بابا واست خریده بود و تمام دیروزش رو سرت بود حاضر نبودی بذاری رو سرت
نمیدونم ت ذهن کوچیکت چی میگذشت تمام کارایی رو که من کردم واسه این بود که خوشحالت کنم ولی برعکس شد خوشحال نبودی و بدخلاق شده بودی نمیذاشتی عکس بندازیم نمیذاشتی از کنارت بلند شم نذاشتی معلمات عکس بندازن یه 2ساعتی اونجا بودیم من که از بودن کنار بچه ها لذت بردم آهنگ گذاشتن و بچه ها رقصیدن بالا پایین پریدن واست تولد مبارک خوندن و تو همچنان در لاک خودت بودی
برگشتنی هم با ما برگشتی خونه نموندی مهد