داریم به تولدت نزدیک میشیم عزیزم
هر سال اینموقع کلی خوشحالم
خوشحالم که دخترم یه سال بزرگتر شده
این تفاوت محسوس توی حرف زدن و رفتاراش منو به وجد میاره
هر چند شیطونیش کم نشده و حالا دیگه آگاهانه شیطونی میکنه
مدام کفشا و کیفای مهمونی منو برمیداره و میگه دارم میرم عروسی
یا میشه مربی مهد و با بچه های خیالی خودش بازی میکنه
گوشی موبایل و تلفن هم از دستش در امان نیست مدام دستشه و گاهی میاره میده به ما میگه دوستته بیا حرف بزن یا خودش که حرف میزنه میگه دوستمه
یهو میبینی چند تا دامن و شلوار رو روی هم پوشیده و هی قر و قمیش میاد
در موارد خیلی کمی در مورد لباس و این چیزا حرف گوش میده همش میخواد بگه حرف ، حرف خودمه
کلا زیادی مستقله خدا به داد بزرگ شدنش برسه
رفتیم هییت رفته کلی دورتر از من نشسته هر چی اصرار کردم بیا پیشم نیومد واسه خودش نوشابه برداشته به یه خانمی داده براش باز کرده و بعد از اینکه یه خورده اش رو خورد چپه شد روی زمین به روی خودش نمیاره رفتم پیشش و میگم چی شده میگه هیچی نوشابه ریخته خانم بغل دستی میگه چقدر اعتماد به نفس بالایی داره خودش واسه خودش بشقاب و وسایل برداشته مثل یه آدم بزرگ رفتار میکنه
خلاصه که این دختر 3 ساله من داره کم کم بزرگ میشه و شیطنتش پایانی نداره تا حدی که وقتی بابای عسل از کربلا برگشت با تاکید بهمون گفتن که نیکی رو نیارید(مامان عسل هییت گرفته بود چند روز قبلش کلی پدر درآورد به این نتیجه رسیدن که مهمونی کربلا بی نیکی برگزار شه)
______________
نیکی عزیزم شیرین زبونم این روزا به قدری شیرین زبون شدی که دوست دارم درسته قورتت بدم
همون چرت و پرتایی که ما تو بچگی میخوندیم رو یاد گرفتی و میخونی با همون حرکات شیرینت دست و سرت رو تکون میدی و میگی میکی موس موس موس
جیگیلی جیگیلی بوم بوم بوم
...
دوستت دارم برای تمام فصول
این روزا که داریم به تولدت نزدیک میشیم قلبم از هیجان داره درمیاد حس اینکه 3 سال با تو هستم کلی هیجان زده ام میکنه
امسال تولدت رو تو مهدکودک برگزار میکنم که دوستات جمعند و فکر میکنم بیشتر خوشحال بشی میخوام نیکان رو هم در کنارت ببینم
هر لحظه خدا رو بابت این خوشبختی که بهم عطا کرده شکر میکنم
شیرین شیطونم دوستت دارم و محکم محکم میبوسمت