نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

عشق زندگی

حرفای خودمونی

1392/9/16 20:18
نویسنده : آرزو
570 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی لباسای کوچیکی نیکی رو تن نیکان میکنم دلم واسه بچگی نیکی تنگ میشه هرچند بچگی هم خیلی اذیت میشدم کولیک شبانه گریه ها و نخوابیدن ها سر دردهای خودم و بی تجربگی ها و دست پاچگی هام

چقدر دکتر میرفتیم وای سرفه کرد وای عطسه کرد وای اینجور شد و اونجور

الان دیگه آبدیده شدیم مامانم میگه برید من میگم نمیخواد خودش خوب میشهچشمک

یادمه نیکی 2 ماهش بود تو فروردین، از اقوام واسه دیدنش اومده بودن نیکی خیلی حساس بود و وقتی به گریه میفتاد دیگه حالا حالاها ساکت نمیشد

لباس نخی قشنگی تنش بود اما چون اولین بار بود این فامیلمون میومد گفتم بذار لباس مهمونی تنش کنم با لباس تن کردن ما نیکی به گریه افتاد که تا رفتن اونا ادامه داشت طفلی اونا میگفتن به خاطر ما گریه میکنه میگفتم نه. نفهمیدم چطور پذیرایی کردم چطور خداحافظی کردم

(نمیدونم با همون لباس میدیدنش چی میشدلبخند)

عید اولش هم (یعنی همون 2 ماهگیش) تو تموم عید دیدنی ها من در حال شیر دادن بودم تو هیچ مهمونی من پذیرایی نشدم یعنی نمیتونستم چیزی بخورم میرفتم تو یه اتاق دیگه شیر بدم تا نیکی شیرش رو بخوره عید دیدنی هم تموم میشد و بلند میشدن یادمه خونه عمه بزرگم حتی یادشون رفت واسه من چیزی بیارن موقع خداحاظی عمه ام تازه گفت وااای یادمون رفت از آرزو پذیرایی کنیم هه هه هه اینه دیگه آدم با وجود بچه از قلم میفته

سر خوابیدنش چه مصیبتی کشیدم و آخرشم همونی شد که خودش میخواست

نمیدونم الان حس میکنم واقعا بچه ها یه چیزایی تو وجودشونه که غیر قابل تغییر حتی منی که از بچگی باهاشون سر و کله میزنم نمیتونم عوضش کنم فقط باید همونطوری بپذیرم

آتوسا بچه بود همینطور شیطون و خودرای بود من میگفتم مامانم نتونسته اینو تربیت کنه(حرفای گنده تر از دهنه دیگه گاهی پیش میاد ) الان میبینم نیکی دقیقا همون رفتارا رو از خودش نشون میده و من حریفش نمیشم

مامانم خیلی با مهربونی با آتوسا رفتار میکرد و من خیلی حساب شده با نیکی رفتار میکنم اما رفتارا هموناست و فقط تنها چیزی که ازش میمونه اعصاب داغون منه

نیکان راحت تر بزرگ میشه من مطمینم همونجور که تا الان بوده درسته سر رفتارایی که نیکی باهاش میکنه یه کم اذیت میشم اما خوشحالم که حساسیت هام کم شده کاش همون سر نیکی هم یه کم به حرف مامانم گوش میدادم و اینقدر حرص نمیخوردم و بیشتر لذت میبردم هرچند سعی میکردم خونسرد باشم اما از ترس اینکه مبادا بدتربیت بشه و میخواستم خیلی همه چی رو اصول باشه شاید خیلی فرصت ها رو از دست دادم

الان رفتارم خیلی بهتر شده ولی از دست بعضی کاراش واقعا صبرم به لبم میرسه و درمونده میشم چه عکس العملی داشته باشم مشاور هم میگه اینا طبیعیه فقط دخترت شیطونه و باید تحملت رو بالا ببری

 خلاصه که ما هم بعد 2 تا بچه تازه داریم مادر میشیملبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد