آرزوی آرزو

تمام تصویری که از بچه دار شدن داشتم این بود که دستشو بگیرم و شبا هم شعر بخونیم و بریم پارک با هم شیطونی کنیم و بازی و خنده با اینکه اونموقع ها بچه نداشتم ولی همیشه صدای خنده ات توی گوشم بود هر وقت دلم میگرفت میرفتم پارک و شادی بچه ها رو میدیدم این خوشحالیشون خنده های بی دلیلشون جست و خیز بی خستگیشون التماس اینکه بازم بمونیم همه و همه قلبمو پر از شادی میکرد 

دیروز فرصتی شد با هم بریم پارک کالسکه نبردم خواستم تو بغلم باشی حست کنم و لحظه های شاد رو با هم باشیم . اوووووه چقدر بچه با مامان و باباشون اومده بودن 2قلو هم توشون بود اول کلی ذوق زده بودی و  به همه جا نگاه میکردی صدا در میاوردی که نشونه خوشحالیت بود ولی بعد فقط میدیدی نه حرفی نه حرکتی بچه میدویدن با هیاهو و صدای تو توی اون هیاهو گم میشد تقریبا 2 ساعتی بودیم یه کم تاب بازی کردی و با خنده ات میفهموندی که داری لذت میبری پیش یه مامان نشستیم پسر 5ساله اش پفیلا میخورد و تو میخواستی از دستش بگیری پسر به مامانش میگفت با خودمون ببریمش خونمون و تو با اشتیاق رفتی بغل مامانش کلی خوشحال بودی

برگشتی یه پسر 3 ساله دیدیم چنان دولا شده بودی که نزدیک بود از بغلم پرت بشی مجبور شدم صداش کردم نشستم تا با اون هم بازی کنی وقتی بابای کردیم تازه گریه پسرک دراومد که ما هم بریم نی نی بخریم  مامانش از پسش بر نمیومد برگشتم بهش گفتم هوا تاریک شده مغازه ها بستن برو خونتون بخواب فردا باز با مامانی بیا میریم نی نی میخریم ساکت شد و رفت بغل مامانش

برگشتنی تمام راه واست شعر خوندم یه کمی هم دویدم میخواستم هوای پاییزی بخوره تو صورت جفتمون  میدونی مامانی واسه فصل پاییزه؟ من عاشق این فصلم و تو اولین باره این فصل رو تجربه میکنی امیدوارم خاطره های خوبی واست از این فصل بمونه

دوستت دارم عزیزکم

فک کردم امشب که کلی بهموم خوش گذشته راحت بخوابی همیشه خوب میخوابی ولی 2 شبه که شبا بی دلیل بیدار میشی اونم با گریه ولی اشتباه کردم امشبم ساعت 2 بیدار شدی باز کنیر تختت نشستم و واست حرف زدم واست پیش پیش گفتم نیم ساعت بیشتر طول کشید بابایی میگفت بیار کنار خودت بخوابون اما نمیخوام با اینکارم عادتت رو به هم بزنم با اینکه اینجوری واسه من سخت تره اما ترجیح میدم تو راحت بخوابی

بعد از کلی کلنجار بالاخره خوابت برد عزیزم

خوابای خوب ببینی