قصه گفتن من
نیکی: مامان قصه آقا گرگه که دستاش سیاه رو بگو
من : یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود یه دونه بز بود اسمش بز بز قندی بود میخواست بره بیرون واسه بچه هاش غذا بخره
نیکی : نه بره بانک بعد میوه بخره سبزی بخره گرگه میگه منم منم مادرتون . نه دستات سیاهه آرد میزنه شیرینی میخوره میاد درو باز میکنن شنگول و منگولو میخوره مامانشون شاخ میزنه میان بیرون مامانشون بغل میکنه بوسشون میکنه
مامان دوباره بگو
من : خب تو همشو گفتی بعد دوباره میگم
نیکی : نه دوباره بگو
و.... همین پروسه 4-5 بار دیگه تکرار میشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی