بازی
شب بابا جون نیکی رو برد تو ماشین وقتی اومدم دیدم با هم پشت فرمون نشستن ( این از اون مواردیه که نمیتونم به باباجون ثابت کنم که اینکار رو نکنه هم نیکی عادت میکنه دیگه نمیتونیم جلوش رو بگیریم هم اینکه خوب خطرناکه ) نیکی همچین ژست گرفته بود که انگار 30 ساله که راننده است میخندید و بوق میزد یه دستش رو بوق بود و یه دستش محکم فرمون رو گرفته بود من رو که دید انگار حول شد بهش گفتم میای بغل مامان با دو دستش محکم فرمون رو گرفت و روش رو اونور کرد
فک کنم میخواد رو دست خاله آتو بلند بشه یه کم بزرگ شه دیگه سوییچ دیدی ندیدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی