شب بیداری شب تولد

پست قبلی نوشتم که واسه نیکی کوچولو یه تولد گرفتیم بذار بگم که این تولد چطوری بود و چطوری تموم شد راستش چون غذا از بیرون گرفتیم تقریبا کار عمده ای نداشتیم خونه هم که تمیز بود روز قبلش هم من بیسکوییت و ژله و مسقطی درست کرده بودم صبح با مامانم و نیکی رفتیم کیک سفارش بدیم که گفت نمیشه باید ببریدش امروز خیلی شلوغه پس کیک رو هم گرفتیم بعد یه کم خرید و برگشت به خونه و بادکنک هایی که خیلی به سختی باد شدن و... تو این وسطها نیکی هم بازی میکرد و خوشحال بود نمیدونم دقیقا بچه ها تو این سن چه حسی نسبت به دور و برشون دارن ولی مواقعی که یه کم دور نیکی شلوغ میشه از غذا و خواب میفته هرچی سعی میکنم مثل سابق عادی برخورد کنم هیجان درونی خودش مانع از این موضوع میشه ساعت 7 مهمونا اومدن و ساعت 9.5 شام رسید دیر بود چون معمولا نیکی 10 میخوابه میخواستم زود کارام رو بکنم که یه کم دیرتر خوابه ولی زیاد هم تایم خوابش به هم نخوره

تا مراسم رو اجرا کنیم یه کم طول کشید و از ورجه وورجه نیکی فهمیدم این دختر امشب بخواب نیست پس خیلی اذیتش نکردم خدا رو شکر نیکی خیلی خوب همکاری کرد و نه گریه کرد نه اذیت شد عکس هم گرفتیم فقط دوست نداره کلاه و تل و از این جور چیزا رو سرش باشه منم خیلی اذیتش نمیکنم سر اینجور مسایل حالا خوبه خیلی مو نداره مهمونا نزدیک 1 رفتن و بقیه هم خوابیدن اما نیکی خوابش نمیومد تو این یکسال (بجز 2 ماه اول)سابقه نداشت دیرتر از 11 شب بخوابه منم خوابم میومدبابام نیکی رو نگه داشت و من خوابیدم 2بیدار شدم دیدم بابا خوابش میاد اما نیکی دلش بازی میخواد به هر نحوی بود با کلی مکافات خوابید اما یک ربع به یک ربع بیدار میشد گریه میکرد خلاصه کلافمون کرد تا صبح ساعت 7 بیدار باش رو زد نذاشت که بخوابیم در طول روز من که هم سردرد داشتم هم کسل بودم اما 2-3 ساعتی نیکی خوابید فردا شب هم زود خوابید تا کسری خوابش جبران شد

درس مهمی که گرفتم این بود که هیچوقت خواب بچه ها رو به هم نزنم بابا جون تولد میخوای عصری بگیر تا شب به موقع بخوابه ( اما شب یلدا رو چیکار میکردم؟) 

ولی در کل بجز شب که نخوابیدم خیلی خوش گذشت جای همه اونایی که نبودن و نیومدن خالی

راستی یه عادت جدیدی نیکی پیدا کرده وقتی میخنده یا گریه میکنه( اونم از نوع لوس لوسی) پنجه دستش رو باز میکنه و میگیره جلوی صورتش یا دهنش که خیلی با نمک میشه و من از خنده ریسه میرم