نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

عشق زندگی

نیکان شیرین

نیکان قرتی منو بگو:) حالا با کوچکترین آهنگی خودشو تکون میده میخوای تو خونه صداش درنیاد براش آهنگ بذار و برقص ای بابا چه پسر سبکی دارم منا با خودش دالی بازی میکنه . 4دست و پا میره شیطون شده نمیذاره سفره باز کنیم عاشق بیرون رفتنه بیرون که باشیم جیکش درنمیاد تو شلوغی هم دوست داره تازه خیلی وقتا هم آوا میشه داد میزنه داره سعی میکنه از لبه میز بگیره و بلند شه قربونش برم که امروز از بیرون میومدم جمع دخترا تو طبقه ما جمع بود لپ بچه ام رو آب کردن اونقد ماچش کرن بذار اسم ببرم باورت بشه هانیه -حنانه- رعنا- نازنین-رایحه خلاصه جای آیلین و بهار و بقیه هم خالی بود خوب دل میبره دیگه ولی شبا خوب نمیخوابه میذارمش رو تختش ...
17 تير 1393

نیکان خوش اخلاق

نیکان عزیزم قربونت برم که تو هم از آبجیت هی سرما رو میگیری ولی خدا رو شکر بابت دارو خوردن تو مشکلی ندارم هر چند جدیدا تتو هم واسه مامانت فیلم بازی میکنی ولی ماشاله خوش اخلاقی و خوردنی دندون درآوردنت هم بیصدا بود همه چی رو میخوای درسته قورت بدی عزیز دلم میوه زندگیم خوب غذا بخور خوب بزرگ شو میدونم آینده درخشانی داری همینجا قول میدم تمام تلاشم رو میکنم تا بتونی موفقیت ها رو دونه دونه اینجا ثبت کنم دوستت دارم هوارتا
13 ارديبهشت 1393

آش دندونی

خب بعد از چند روز جلو عقب انداختن تصمیم گرفتیم روز مادر آش دندونی بپزیم روز قبلش وسایل رو خریدیم و خیس کردیم و خاله آتو اومد و پیاز داغ کردیم روز 1شنبه صبح عزیز اومد نیکی رو بردم مهد اومدنی یه کم وسایل خریدم قرار نبود کسی بیاد اما همینجور یهویی زنگیدم به خانم جان که خونه اکرم خاله بود اونا گفتن میان و زهرا خاله هم گفت میام و بعدشم مریم زینب تا ظهر همه چی مهیا شد مهمونا هم ساعت 1ونیم اومدن نمیدونم چرا وقتی آدم کار داره مهمون داره یا گرفتاره بچه ها اینقدر ادا درمیارن نیکان جیگر هم از صبح نق میزد ما که هر وقت صداش درمیاد میگیم دندونش اذیت میکنه چه میدونم مهمونا هم اومدن نیکان گریه رو تموم نمیکرد نه میخوابید نه شیر میخورد نه...
1 ارديبهشت 1393

نیکان

آخی نیکان مامان ،پنگوین کوچولو، بادیگارد ،وارتان ، موروچه، خوشگلم عزیزم و.... اووووه چقدر لقب داره این کپل خان یادم اومد خاله صداش میکنه های بای(یه بیسکوییت خوشمزه است) تازگیا دارم بهت فرنی میدم بیسکوییت مادر و از این جور چیزا خیلی خیلی خوشحالم که مورد استقبالت قرار گرفته هرچند گاهی نمیخوری اما بیشتر وقتا با اشتها میخوری و منو به وجد میاری آخی ،چند روز دیگه نوبت واکسن 6 ماهگیته خوشحالم که بزرگ شدنت رو دارم میبینم عزیز دلم نور دو چشمم همیشه و همیشه دوستت دارم و میخوام بدونی که هرلحظه با تو بودن مثل بودن تو بهشت میمونه دوستت دارم
23 اسفند 1392

واکسیناسیون

2 ماهگی که بابا تشریف نداشتن و رفته بودن دیدن ماماجی که چشمش رو عمل کرده بود خیلی اذیت نکردی اما خب بیحال بودی واکسن 4 ماهگی رو هم در نبود پدرت گذروندی پدر بزرگوارت خیلی خیلی دوستت داره ولی خب بیشتر مسوولیت کارهات گردن مادره گاهی واسم سخته رفع و رجوع کردن دوتاییتون مخصوصا مواقعی که تنهاییم و خواهرت نیکی هم مثل خودت بچه میشه و کلی مکافات داریم همش دنبال جلب توجه هستش که صد البته همه اینا طبیعیه و همه اینا رو گذروندن خدا رو شکر میکنم که دارید کم کم بزرگ میشید واقعا هر دوره واکسنی که میزنی خوشحال میشم که بزرگ تر شدی و از پس مشکلات اون دوره براومدیم اینا هم گذشت موند واکسن 6 ماهگیت که میفته دم عید خوب رشد کن بزرگ شو و دنیای قشنگت رو ...
4 اسفند 1392

چهل نیکان هم دراومد

به به هر چقدر سر نیکی سرمون شلوغ بود سر نیکان خلوته الان که فکر میکنم میبینم اینجور بهتره ها آدم به اندازه  کافی خسته و بیحوصله میشه که نتونه از مهمونای زیاد پذیرایی کنه مامانم عصر اومد خدا حفظش کنه یه دلگرمیه واسم خیلی دوسش دارم و میدونم از جون واسم مایه گذاشته یه قابلمه بزرگ کاچی درست کرد طبق معمول ندا و فاطمه(مامان بهاره) هم اومده بودن به بهونه اینکه اومدیم مامانت رو ببینیم باز خوب بود حموم رفتیم و غسل 40کردیم به چند تا همسایه کاچی پخش کردیم و بقیه اش رو هم با روغن حیوانی نوش جون کردیم اونا رفتن و مامان شام موند یه چند تا عکس یادگاری گرفتیم اینم محبت خواهرانه است که ول کن نیست دیگه اینم مرد کوچیک خونمون  ...
9 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد