نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

عشق زندگی

بازم مریض شدی

دختر گل من عزیز دل من خوشگل من حرف که گوش نمیدی غذا که نمیخوری خواب که نداری شیشه ماشین رو هم تا آخر میدی پایین و سرت رو بیرون میکنی و کلی حال میکنی اما این حال کردن زیاد طول نمیکشه که سرما میخوری 2شب تب میکنی دکتر میریم با میل خودت اما وقتی میبینی دکترت عوض شده شروع میکنی به ناسازگاری وقتی از چیزی ناراحت هستی 2 چیز رو طلب میکنی اول دب(پتوی نوزادیت) دوم بغل مجبور شدم نیکان رو بذارم روی صندلی بشینه و تو رو بغل کردم با گریه معاینه شدی و چرک خشک کن بهت داد که فقط یه وعده خوردی هیچ علایمی از سرماخوردگی نداشتی منم مجبورت نکردم داروها رو بخوری بعد 2 روز تازه سرفه رو شروع کردی خدایا بازم مریضی خسته شدم تمام بدنم سست میشه وقتی به مری...
6 ارديبهشت 1393

اجازه ؟!؟!

آخه دختر خوب که سرش رو نمیندازه پایین هر جا دلش خواست بره ها؟ الان چند روزه که بلند میشی به هوای اینکه میری خونه بهاره طبقه پایین میری پایین بلوک بعدشم سرت رو میندازی پایین و میری بلوکای دیگه بعد از پیاده روی هم میری مغازه واسه خودت چیبس بر میداری و به هوای اینکه بابام حساب میکنه واسه خودت حال میکنی این 3 بار هم من دستگیرت کردم و آوردم خونه با بابات دعوات کردیم که دیگه بدون اجازه پایین بلوک نرو هی قول میدی باز یادت میره عزیزم نوگلم خوشگلم دوستت دارم هوارتا وقتی گریه میکنی و میگی مذرت میخوام دلم میترکه ولی چه کنم عزیزم باید یادگیری که بدون اجازه جایی نری که من دربه در بشم و دوره بیفتم دنبالت
1 ارديبهشت 1393

نیکی شیرین من

فصل ها رو واسه نیکی میشمرم بهار تابستون پاییز زمستون ببین بهار چه قشنگه همه جا سبز میشه و... 2 تا از دوستای نیکی اسمشون بهار و بهاره هستش نیکی نمیتونه تشخیص بده بهار هم میتونه فصل باشه هم اسم فک میکنه اسم دوستاش رو میگم منتظره و میپرسه پس نیکی رو نگفتی؟ با تعجب توضیح میدم که این بهار فرق داره با اون بهار این فصله اما متقاعد نمیشه دست آخر میگم باشه میگیم یه فصل هم بسازن به اسم نیکی کلی خوشحال میشه
29 فروردين 1393

نیکی شیرینم

معمولا فرصتی نمیشه من ظهر بخوابم اما اینبار غیر قابل کنترل بودم نمیدونم کی چشمام بسته شد گاهی موقع خوب چشمام نیمه باز میمونه ولی از نظر فیزیولوژی کاملا خواب هستم هر 2-3 دقیقه یکبار نیکی صدام میکرد مامان خوابیدی؟ چشمات رو ببند یعنی گاهی آدم به مرز جنون میرسه ...
29 فروردين 1393

نیکی شیرین من

خسته خسته از خونه عزیز اومدیم کلی شیطونی کرده و دلدرد داره براش آب نبات درست میکنم نمیخوره میگم بریم دستشویی نمیاد غذا میارم نمیخوره فقط میخواد بخوابه ساعت 9 نشده که خوابش برد باباش میبرتش سرجاش لحظه شماری میکنم نیکان بخوابه که منم بخوابم چشمام باز نمیشه ساعت 11 برای نیکی شیر و عسل گرم میکنم که تو خواب با شیشه بخوره میرم سر تختش میبینم باه تو تختش دستشویی کرده شماره 2 ای بابا این که سابقه نداشت خب عوضش دلدردش خوب شد شلوارش رو در میارم تمیزش میکنم و لباس تمیز میپوشونم شیر هم نمیخوره و رو دستم باد میکنه سر شیشه رو عوض میکنم به نیکان بدم اون هم نمیخوره نیکان رو بلند میکنم شیر بدم که بخوابه نیکی صدا میکنه مامان آب از یخچال بده نیکان که از...
29 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد