نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

عشق زندگی

وقتی نیکی غرغرو میشه

از واکسن 18 ماهگی خیلی منو ترسونده بودن ولی واقعیت اینه که 90درصد اتفاقایی که ما ازشون میترسیم هیچوقت رخ نمیده نیکی هم تب نکرد ولی کلی غرغرو شده بود این 2روز همش مثل کوالا به من چسبیده بود جای واکسنش هم قرمز و یه کم متورم شده بود روز 3شنبه که خانم جان و زهرا خاله و مامان اینا اومدن و آش رشته خوردیم جای همه خالی روز 4شنبه هم ظهر مامان هانیه اومد ناهار و پیش ما موند ولی هیچی از مهمونی نفهمیدم بسکه این نیکی بهونه آورد ظهر خوابش میومد و نمیتونست بخوابه هی نق زد گذاشتمش تو ماشین و بردمش گردوندم تو اون زل آفتاب من خوابم گرفت اما نیکی نخوابید اولش هی باباش رو صدا میکرد بعد هم کل داشبورد رو ریخت بیرون و دستمال کاغذی ها رو پاره کرد بعدش بهونه ...
29 تير 1391

اینم از واکسن18ماهگی

به به چه روزی بود امروز صبح که صبحونه نخورد و همش با پتوش دور خونه میچرخید واسش هام و نون و آب برداشتم که بریم دد رفتیم بهداشت و چقدر هم شلوغ بود کلی نی نی از نوزاد گرفته تا دبیرستانی گفتم با اونا بازی میکنه اما مثل اینکه شصتش خبردار شده بود چه خبره. همش میگفت بغلم کن . بعدشم یا نق و گریه یا بهونه نوبت ما شد و طبق معمول وزن کم نیکی سوژه شد اینو بده اونو بده منم میگفتم نمیخوره دوست نداره کم میخوره 9.200 وزن               81س قد              45.5دور سر خوب خدا رو شکر قد و دور سرش طبیعیه بعدش هم 2 تا...
26 تير 1391

جدایی نیکی از دایی

امروز دایی امید رو دیدیم دایی خیلی با نیکی بازی کرد موقع برگشتن نیکی از دایی جدانمیشد حتی منو پس میزد نیکی با التماس میخواست از دایی جدا نشه و دایی به نیکی التماس میکرد اینطوری نکن نیکی گریه میکرد و دایی بغض کرد من نیکی رو با بغض بغل کردم و تو ماشین نشستم نیکی خودش رو به هر جا میکوبید تا دایی رو به دست بیاره خیلی واسم صحنه ناراحت کننده ای بود خیلی . دلم نمیخواد هیچوقت هیچ بچه ای رو اینجوری ببینم اما به قول دایی باید با این واقعیت تلخ روبرو بشیم که هیچکس موندنی نیست البته نیکی زود ساکت شد ولی اون صحنه ها فک نکنم هیچوقت از ذهنم پاک بشه
25 تير 1391

5شنبه و واکسن 18 ماهگی

بعد از اینهمه واکسن امروز اولین باری بود که دلم نمیخواست ببرمش واسه واکسن نمیدونم شاید چون بزرگتر شده و حس میکنم درد رو بیشتر میفهمه یا من دل نازک شدم یا نیکی شیرین بر شده و من طاقت درد کشیدنش رو ندارم خلاصه که بعد از گذشت 2 روز یهو یادم افتاد که باید بریم واسه واکسن فقط خوشحالیم از این بود که بابابش هم هست و با هم میریم حضر شدشم رفتیم . تو خانه بهداشت چند تا نی نی جلو تر از ما بودن صبر کردیم نوبت ما بشه بعد فهمیدم واکسن 18ماهگی فقط 2شنبه ها زده میشه هم خوشحال بودم و هم ناراحت نیکی رو که داشت تو راهرو بازی میکرد برداشتیم و یه سر رفتیم خونه عزیز . یه ساعتی نشستیم و برگشتیم خونه   ...
23 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد