نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

وقتی مامان کم حوصله میشه

1390/10/30 13:47
نویسنده : آرزو
935 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ساعت ٥ بیدار شده شیر خورده و خوابیده تا ٦ که بابایی داشت میرفت سرکار ایشون هم بیدار شدن و دیگه نخوابیدن از تخت آوردمش پایین و بردمش تو هال نمیدونم تا کی بازی میکرد که دوباره خوابش گرفت و خوابید صبحمون اینجوری شروع شد ساعت ٩ هم بیدار باش ولی خیلی کسل بود و هی سرش رو میذاشت زمین و انگشتش رو میمکید صبحونه نصف تخم مرغ عسلی خورد گاهی کامل میخوره اما امروز خیلی اشتها نداشت چون ٢روزیه که سرفه میکنه بنا رو گذاشتم رو این حساب خدایا از ١٠ صبح تا ساعت ١ مگه میگذشت اول که از دیشب آب قطعه و زندگی ما بچه دارا بی آب فلجه بعدشم که نیکی گوشی موبایلم رو انداخت و مشکل پیدا کرد هی خاموش میشد بعدشم اسباب بازی آوردم پخش کرد اما بازی نه. هی میچسبید به پام که بلندم کن منم بغلش میکردم از دست این ووروجک همه چی رو جمع کردیم گذاشتیم بالا وقتی بغلش میکنم هم هز چی رو میبینه میکشه موقع ناهار شد واسش ناهار گرم کردم خدایا بازیش گرفته میگه بذار خودم بخورم چشم قاشق دادم دستش اول میزنه رو بشقاب بعد بشقاب رو چپه کرد و بر میداره به زور میکنه تو دهن من . همچین فشار میاره که لپ و فک و دندونام درد میکنه هی میگم خودت بخور نمیذاره دیگه کم کم دارم از کوره در میرم بلند میشم جمع میکنم لباسش رو عوش میکنم بهش آب میدم میگم بریم بخوابیم چشمش به کتابش افتاد از دستم در میره که کتابش رو پاره کنه بغ کردم خیره به کاراش نگاه میکنم با خودم فک میکنم عجب زندگیی دارما دوست دارم پا شم یه خونه تکونی کنم تر و تمیز حسابی کلافه ام آب هنوز نیومده . تو همین فکرام که نیکی جیغ میزنه میترسم میرم بالی سرش میبینم داره ورقای کتابش رو پاره میکنه یه ورق رو جوری مچاله کرده که نمیتونه پاره کنه و جیغ میزنه بلکه پاره شه منو که میبینه کاغذ رو میگیره طرفم یه جوری حرف میزنه که یعنی خیلی شاکیم از دستش میگیم پاره اش میکنم و دوباره بهش میدم سرش رو میندازه پایین و مشغول کارش میشه موهام رو شونه میکنم تل میزنم تو آینه به زور میخندم ولی فایده نداره میام بغلش میکنم تا بخوابونمش باز بلند میشه تل رو از سرم میکشه و به زور میزنه سر خودش البته چپه با عصبانیت پا میشم میرم آشپزخونه محکم میزنم رو کابینت دلم میخواست یه جایی بود داد میزدم ولی نیکی نمیشنید برمیگردم اتاق با شکایت بهش میگم آخه من از دست تو چیکار کنم؟ بهم زل میزنه و میخنده از اون خنده های مسخره ای که دلم رو میبره ناخودآگاه منم میخندم و خنده اون واقعی میشه و قهقه میزنه

خدایا این چه موجودیه آفریدی اون لحظه هیچی نمیتونست عصبانیتم رو اینجوری تموم کنه

شکرت به خاط همه نعمتات منو ببخش اگه یه موقع هایی نااشکر میشم و خوبیات رو فراموش میکنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
30 دی 90 16:36
سلام آرزو جون.منکه با خوندن این شیطونیای خانم خانوما گیج شدم خدا به داد شما برسه.ماشاالله خدا حفظش کنه .دختر منم گاهی این حرکتها رو انجام میده اونموقعه که منم صبرم تموم میشه و داد و بیداد.
چه کنیم دیگه بچه داریه و هزار فیلم.!!!


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد