رفتیم جشن نامزدی
دیروز (20اردیبهشت)رفتیم جشن نامزدی شبنم (دختر همکار خاله آتو)
این دومین بار بود که واسه جشن نیکی به سالن میرفت اولین بار تو 6 ماهگی رفتیم عروسی و صدای زیاد اونجا حسابی نیکی رو کلافه کرد و گریه اش انداخت و باباش مجبور شد تمام مدت اونو تو ماشین نگه داره به خاطر همین 2جای دیگه دعوت شدیم و نرفتیم گفتیم الان نیکی یکسالش رد شده یه امتحانی بکننیم
کفشای سوتی جدیدش رو چون خیلی دوست داره پاش کردم و رفتیم اونم به هوای کفشا و سالن باز همش در رفت و آمد بود وقتی صدای خواننده قطع میشد صدای نیکی به گوش میرسید که از اینور میرفت اونطرف و برمیگشت خیلی خوشش اومده بود همش یا نانا میکرد یا میدوید منم همش به دنبالش . وقت شام هر کاریش کردم نشست گذاشتمش زمین دیدم چه خوب دور میزنه باز میاد پیش خودمون با همه دوست شده بود بغل 2 تا مامان بزرگ رفته بود که اصلا نمیشناختیم و پایین نمیومد
یه بارم یه دختره اینور اونور رو نگاه کرد تا دید کسی دور و برش نیست دو دستی لپای نیکی رو کشید سرش رو بالا کرد و منو دید کلی خجالت کشید و در رفت
خلاصه که جشن خوبی بود همین که نیکی رو اونقدر شاد و خوشحال میدیدم کلی لذت بردم