نماز
نزدیک ظهره و نیکی حوصله نداره منم دارم اتاق رو جمع و جور میکنم نیکی اول بالش و زیرانداز و پتوش رو میاره با خودم فکر میکنم کاری به کارش نداشته باشم الانه که بخوابه نیکی زیراندازش رو میکشه سرش و سرش رو میذاره زمین یادم میفته که گشنشه بلندش میکنم و میگم بیا بریم غذا بخور بعد بخواب
یهو عصبانی میشه و گریه میکنه و میگه ابَّر ابَّر. تازه میفهمم مثلا داره نماز میخونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی