جلسه 5کلاس
دیروز (91.9.19)چه ترکیب قشنگی از اعداد شده نه
دیروز رفتیم کلاس اولا بگم که نیکی تا خیابون اونجا رو دید شناخت و دستاش رو تکون میداد و شعراش رو میخوند بعدشم بگم که خیلی خوشحالم چون تو کلاس آروم موند و فقط یه بار سمت من اومد و کلی منو ذوق زده کرد
تو کلاس که هیچوقت شرکت نمیکرد امروز شرکت کرد و از بازیا خوشش اومده بود و میخواست قبل از اینکه نوبتش بشه باز بره تکرار کنه 3 تا چوب حدود 1متری به هم متصل کرده بودن و میخواستن که بچه ها روش تعادلشون رو حفظ کنن و راه برن که نیکی خیلی خوب حتی بدون کمک منتونست همه مسیر رو بره البته تو دور بعد دید بعضیا دست مامانشون رو گرفتن اونم خواست که دستم رو بگیره ولی کلا خیلی خوشحال بود
و اما ادامه ماجرا
از این به بعدش عیسی پسر پیشکسوت کلاس شروع به اذیت کردن کرد و کلی گریه و گلی خودشو به زمین کوبید و مامان خونسردش واسه ساکت کردنش بهش شیر داد و نیکی با تعجب نگاش میکرد و بعد بهونه ممه گرفت که منم میخوام و گریه گریه و تا آخر کلاس دیگه بازی نکرد (2تا بازی ما جا موندیم) بعد رفتیم دستامون رو بشوریم که باز با دیدن روشویی بچه گانه چند دقیقه ای به آب بازی پرداخت و بعد نوبت غذا رسید که نون و پنیر و گوجه بود نیکی بدون صبحانه همه غذاش رو خورد و کلی منو شگفت زده کرد