عادت
تابستون زیاد میرفتیم بیرون راهروی جلوی خونه رو میشستیم و با همسایه مینشستیم و بچه ها بازی میکردن از هم بیشتر نیکی به هانی و مامانش (ندا) وابسته شده اونموقع ها مامان پرهام بعضی مواقع به زور پرهام رو میبرد خونه میگفت دوست ندارم عادت کنه الان میفهمم عادت یعنی چی
تا در میزنن و میرم در رو باز کنم نیکی بدو بدو میره دم خونه هانیه و در میزنه و تند تند صداش میکنه که در رو واسش باز کنن و بره تو خونه شون
حالا ساعت 9صبحه یا 9 شب فرقی نمیکنه انگار بهش کش بستن همچین تو راهرو پا برهنه میدوه که به گرد پاش نمیرسم
اینم شده حال و روز ما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی