اندر احوالات
میگن بچه ها آیینه تمام نمای بزرگترهان
تا بچه دار نشی معنی این حرف رو متوجه نمیشی
بعضی وقتها بابای نیکی منو خانمی صدا میکنه
الان تو دهن نیکی افتاده به من میگه خانمی بیا خانمی شما بخواب خانمی خانمی
اونوقت تو دل من قند آب میشه
-----------------
عروسکش رو برداشته(یه بچه گربه است) داره باهاش بازی میکنه
صداش میکنه دخترم غذا میخوری؟ دخترم شب شده بین(ببین) هانی خوابه دایی خوابه عزیز خوابه همه خوابن غذا بخور بخوابیم باشه دخترم؟
______________
وقتی شلوار نمیپوشه بهش میگم نپوشی مورچه یا جوجو میره تو پات گازت میگیره
از بیرون اومدیم یه ذره خوراکی رو زمین افتاده دورش پر از مورچه شده میگم نگاه کن مورچه ها اومن مهمونی دارن غذا میخورن
نگاه میکنه میگه چرا اومدی خونمون برو منو گاز میگیری؟
میگم نه اومده بازی کنه به باباش میگه شب شده همه رفتن خونشون مورچه برن خونشون
باباش جمعشون میکنه تا نیم ساعت راه میه با خودش حرف میزنه چرا اومدی خونمون شب شده برو خونتون
کله مون رفت اونقدر این جمله ها رو گاهی یواش گاهی با داد تکرار میکرد
_____________
باباش برامون غذا آورده که من و نیکی بخوریم به باباش میگم دستت درد نکنه
نیکی تکرار میکنه دستت نکنه بابایی
بهش میگم من بدم تو میخوری میگه نه من میدم تو بخور
ناچار قبول میکنم قاشق رو نصفه پر میکنه تا بالا بیاره همه رو میریزه بعد همچین میبره تو دهنم که حس میکنم لثه هام جراحی شدن
میگم بسه مامانی هر کی خودش بخوره میگه نه یکی من یکی تو
تا اون غذا تموم شه کلی سر و صورتم زخم و زیلی شد