اولین جشن مهدکودکی
شنبه 25 خرداد قرار بود واسه فارغ التحصیلان پیش دبستانی جشن بگیرن همه دعوت بودن بهمون کارت دادن مردد بودم که برم یا نه اما گفتم هم جشنه هم خودم پیششم بذار کنار بچه ها خوش بگذرونه
ساعت یه ربع 10 راه افتادیم و رفتیم جشن ساعت 10 شروع میشد جای هر دومون خوب بود
اولش اونقدر قشنگ نشسته بود کنار بچه ها که آدم حظ میکرد اما هی برمیگشت و منو نگاه میکرد میخواست مطمین بشه که من هستم و نمیرم بعد نیم ساعت بلند شد و اومد پیشم بعدشم انگار من مجوز دادم واسه شیطونی
هی رفت اومد هی دست زد میرفت بیرون در میرفت جلوی سن میرفت زیر دست و پای فیلمبردار
خلاصه من و مربیش دنبالش بودیم 2 نفری حریفش نبودیم به من میگفت تو با این چیکار میکنی؟ اینقدر شیطون و کنجکاوه
خلاصه دمار از روزگارمون درآورد و نفهمیدیم جشن چیه کی به کیه
آخرش به همه بچه ها جایزه دادن البته به بچه های 5ساله و 6ساله لوح تقدیر و کارت پایان دوره هم دادن
همه گروه های سنی ساکت ایستادن تا عکاس ازشون عکس بگیره جز رده سنی نوپا هیچکدوم نایستادن تا عکس بندازن
ازشون هم پذیرایی شد دختر من که اونقدر گشنه بود و خسته روی سن نشست و آبمیوه ش رو باز کرد و با کیک (البته 2-3 گاز) نوش جان کرد
تازه شارژ شده بود و دیگه دلش نمیخواست بیاد بریم
برگشتنی از جلوی مهد اومدیم گریه کرد که بریم مهد نریم خونه
خلاصه این جشن هم تموم شد و به سرانجام رسید
جایزه شون یه جامدادی بود نیکی که اونقدر خوشش اومده بود شب هم اونو گذاشت کنارش و با هم خوابیدن
عکساش موند تو دوربین و نشد اینجا بذارم حالا بعدا میذارم هرچند اونقدر بدو بدو کردیم که نایی واسه عکس انداختن و گرفتن نداشتیم