مولودی
یه اتفاق جالب
همیشه با کله میرفتی خونه عزیز دیروز از مهد دراومدیم و مستقیم رفتیم اونجا ولی تو همش گریه کردی نریم خونه عزیز بریم خونه عسل
عسل حساسه و تو شلوغ کار .یه کم با هم بازی میکنید بعد با هم سر ناسازگاری میذارید ولی خیلی دوسش داری
وقتی با کلی منت کشی بردمت خونه عزیز دیدم عسل اونجاست از خوشحالی داشتی پر درمیاوردی
بعد ناهار رفتیم مولودی خونه مامان بزرگ آراد
خدا رو شکر خرابکاری نکردی جز اینکه سر ناهار سه بشقاب شکوندی سر مولودی هم نزدیک بود بیفتی تو کیک با مشت رفتی توش .حتی 1دقیقه هم پیش من نبودی همش یا وسط میچرخیدی یا تو اتاقا بودی . من زیاد از شیطنتت به معصومه(مامان آراد)گفته بودم اونم از پسرش . آراد از اول مجلس تا آخرش بغل مامانش بود پایین هم نیومد طفلی معصومه دلم سوخت. این بود که معصومه میگفت نیکی خوبه مستقل واسه خودش میچرخه.
نمیدونم هر بچه ای یه جور اخلاق داره با هرکدوم یه جور باید سرو کله زد با همه این اوصاف خوشحالم که تو رو دارم
عزیزم مراقب خودت باش به اندازه تمام ستاره ها دوستت دارم