اوضاع احوالات این روزا
جند روزه مهمون خونه عزیز هستیم
داریم خونه رو واسه ورود نی نی جدید آماده میکنیم
میخوام بجه ها یه اتاق جدا داشته باشن تا از بودن کنار هم لذت ببرن
اینجا که هستیم از همه نظر راحتیم ولی نیکی خیلی شیطون شده و گاهی اذیت میکنه همه میرن سرکار و برگشتنی خسه اند ولی نیکی پرانرژی دوست داره باهاشون بازی کنه شوخی کنه تا ساعت 12 بیدار بمونه
زندگی در کنار بزرگا خیلی مزه میده خیلی باصفاست اما حیف که طرز فکرمون فرق داره بچه دچار دوگانگی میشه یه رفتارایی رو من نمیپسندم بلعکس یه رفتارایی رو اونا
همین باعث میشه گاهی از هم دلگیر بشیم
در کل بهمون خوش میگذره مخصوصا به نیکی که در صورت بودن عزیز یادش میره مامان داره
آب میخواد عزیز رو صدا میکنه دستشویی داره فقط با عزیز میره چیزی بخواد عزیز از خواب بیادار میشه عزیز
کلا زندگیش با عزیز معنا میگیره
مهد هم که تق و لقه گاهی میره و گاهی نه
البته به نیکی ربط نداره ها به امکانات و وقت ما
اگه ماشین باشه و حالش هم باشه میبریمش اگه نه که مرخصیه
خوشحالم که حالا با باباش هم رابطه خوبی پیدا کرده و باهاش میره بیرون یا مهد و من فدر استراحتم تا وقتی که خونه سر و سامون بگیره و بابایی برگرده سر کار یعنی مرخصیش تموم شه
وضعیت نی نی هم خدا رو شکر خوبه واسه خودش اون تو قل میخوره و میچرخه گاهی نگرانم میکنه اما در کل به هم عادت کردیم و دتریم حالش رو میبریم
یکی دو بار با نیکی در موردش حرف زدم هنوز خیلی متوجه نیست تنها عکس العملش اینه که گاهی سرش رو میچسبونه به شکمم و میگم نی نی چی میگه؟ اونم میخنده و چیزی نمیگه
یا اینکه ازش میپرسم نی نی کجاست؟ دلم رو نشون میده و میگه اونجاست
باباجی هم که نیکی رو ساندویچ خور کرده حسااااابی
ازش میپرسم چی میخواس بخوری؟ میگه ساندیبی
دیشبم که کولر خراب شده بود بابا رفت درستش کنه نیکی شده بود وردست .آچار بده سیم بده و...
هر کاریش کردم نیومد خونه یک ساعت و نیم پیش باباجی ایستاده بود تا کمک کنه البته به شیوه های خودش